کلمه جو
صفحه اصلی

دبوسیه

لغت نامه دهخدا

دبوسیه. [ دَ سی ی َ ] ( اِخ ) دهی است به صغد سمرقند. ( منتهی الارب ). قریه ای است از اعمال سغد میان سمرقند بخارا. شهرکیست کوچک از اعمال صغد در ماوراءالنهر. ( معجم البلدان ) دبوسه. از مضافات سمرقند و به پنج فرسنگی ربنجن است : شحنه بخارا به دبوسیه سغد رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و هر کجا ممانعتی میکردند چون سر پل دبوسیه لشکر به محاصره آن می ماند. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 92 ). جوانان و کهول را که اهلیت آن داشتند به حشر سمرقند و دبوسیه نامزد کردند. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 83 ).

دبوسیه. [ دَ سی ی َ ] ( اِخ ) قریه ای است به سوریه.

دبوسیه . [ دَ سی ی َ ] (اِخ ) دهی است به صغد سمرقند. (منتهی الارب ). قریه ای است از اعمال سغد میان سمرقند بخارا. شهرکیست کوچک از اعمال صغد در ماوراءالنهر. (معجم البلدان ) دبوسه . از مضافات سمرقند و به پنج فرسنگی ربنجن است : شحنه ٔ بخارا به دبوسیه ٔ سغد رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و هر کجا ممانعتی میکردند چون سر پل دبوسیه لشکر به محاصره ٔ آن می ماند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 92). جوانان و کهول را که اهلیت آن داشتند به حشر سمرقند و دبوسیه نامزد کردند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 83).


دبوسیه . [ دَ سی ی َ ] (اِخ ) قریه ای است به سوریه .



کلمات دیگر: