۱-( مصدر ) لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن . ۲- تپق اسب و غیره . ۳- قدم زدن گام نهادن رفتن : بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن . ( زلالی خونساری ) ۴-( مصدر ) پی بریدن ( ستوران را ) اسب : ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ایم . ( مسیح کاشی ) ۵- عصب بستنپی بستن ( کمان وغیره را ) : میان غصه و ما الفت است پنداری کمان قامت خود را بغصه پی زده ایم . ( مسیح کاشی ) ۶-از نشانه ها و علامات چیزی پی بدان بردن .
پی زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پی زدن. [ پ َ / پ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) لنگیدن ستور از پی. از پی لنگیدن. عقر. ( منتهی الارب ). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق. لنگیدن ستور از شتالنگ. لنگیدن ستور از درد پی : این یابو پی میزند؛ یعنی از رسغ می لنگد. از ناحیت شتالنگ می لنگد. || تُپُق زدن اسب و غیره. || پی بریدن. ( آنندراج ). سب . سبیبی. ( منتهی الارب ) :
تأمل کن از بهر رفتار مرد
که چنداستخوان پی زد و وصل کرد.
چو روبرو شده با خصم اسپ پی زده ایم.
میان غصه و ما الفت است پنداری
کمان قامت خود را بغصه پی زده ام.
بسوی صیدگاه یار پی زن
حباب دیده را بر جوش می زن.
تأمل کن از بهر رفتار مرد
که چنداستخوان پی زد و وصل کرد.
سعدی.
ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو روبرو شده با خصم اسپ پی زده ایم.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
|| عصب بستن. ( آنندراج ) : میان غصه و ما الفت است پنداری
کمان قامت خود را بغصه پی زده ام.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
|| از نشان و علامات چیزی پی به آن بردن. ( فرهنگ نظام ). || قدم زدن. ( آنندراج ) : بسوی صیدگاه یار پی زن
حباب دیده را بر جوش می زن.
زلالی خونساری ( از فرهنگ نظام ).
واژه نامه بختیاریکا
پَینیدِن
کلمات دیگر: