کلمه جو
صفحه اصلی

بلکه


مترادف بلکه : ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی، لاکن، بیک، لیکن، ولیک، لابل، علاوه بر این، به علاوه، بالعکس، برخلاف

برابر پارسی : ولی، چه، وانگه، ونکه

فارسی به انگلیسی

perhaps, but, rather, on the contrary, only, suppose...

suppose...


but, rather, on the contrary


perhaps


only, rather


فارسی به عربی

بالاحری

مترادف و متضاد

even (قید)
هم، بلکه، حتی

but (قید)
فقط، بلکه، بطور محض

rather (قید)
بیشتر، بلکه، نسبتا، تا یک اندازه، ترجیحا، سریع تر، با میل بیشتری

حرف


ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی


لاکن، بیک، لیکن، ولیک


لابل


علاوه بر این، به‌علاوه


بالعکس، برخلاف


۱. ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی
۲. لاکن، بیک، لیکن، ولیک
۳. لابل
۴. علاوه بر این، بهعلاوه
۵. بالعکس، برخلاف


فرهنگ فارسی

۱- اما . ۲- بهر حال . ۳- علاوه برین ایضا . ۴- شاید .
حوض آب . تالاب در میان خانه . دریاچه . و گویا مصحف برکه باشد .

فرهنگ معین

(بَ کِ ) (ق . ) ۱ - شاید. ۲ - به علاوه . ۳ - باشد که . ۴ - برخلاف ، برعکس .

لغت نامه دهخدا

بلکه. [ ب َ ک ِ ] ( حرف ربط ) ( از: بل عربی + که فارسی ). بل که. بلک. بلکی. «بل » لفظ عربی است برای ترقی و اضراب فارسیان با کاف استعمال کنند و این کاف را دراز باید نوشت چرا که کاف غیر دراز که در حقیقت مرکب به های مختفی است بجایی نویسند که کاف را به لفظ دیگرمتصل نسازند، در اینجا چون کاف به لفظ بل مرکب باشدحاجت به اتصال های مختفی نماند. ( از غیاث اللغات ). امّا. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر.
عنصری.
نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها
نه تله بلکه حجره خوش بساطافکنده تا پله.
عسجدی.
بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای
وز پی رنج سپاه وز پی شر خدم.
منوچهری.
کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.
ناصرخسرو.
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر.
نظامی.
- لابلکه ؛ لابل. نه بلکه :
یک هفته زمان باید لابلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.
منوچهری.
و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود.
- نه بلکه ؛ لابل. لا بلکه :
درجیست ضمیرش نه بلکه گنجیست
پرگوهر گویا و زر بویا.
ناصرخسرو.
و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود. || علاوه بر این. ایضاً. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : و از هوای سرد هیچ مضرت نیاید بل که راحت یابد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بلکه هر روز زیادت و طراوت گیرد. ( کلیله و دمنه ). اگر جور شکم نبودی هیچ مرغی در دام صیاد نیفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی. ( گلستان ).
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فرودس نباشد چو تو حور.
سعدی.
|| ظن. ( آنندراج ). ظن دارم. ( غیاث ). شاید. ( ناظم الاطباء ). محتمل است. باشد که. بود که :
قرب شش سال هست بلکه فزون
تا دلم پرغمست و جان پرخون.
نظامی.
شکسته چنان گشته ام بلکه خرد
که آبادیم را همه آب برد.
؟
گر برآید خطت مشو دلگیر
بلکه خیریتت در آن باشد.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).
بی تابی دل گشت مرا چیست ندانم
یک بار بیا بلکه تمنای تو باشد.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ).

بلکه . [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت آربابا، بخش بانه ، شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 182 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، توتون ، مازوج ، قلقاف ،گردو، زغال است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


بلکه . [ ب َ ک ِ ] (حرف ربط) (از: بل عربی + که فارسی ). بل که . بلک . بلکی . «بل » لفظ عربی است برای ترقی و اضراب فارسیان با کاف استعمال کنند و این کاف را دراز باید نوشت چرا که کاف غیر دراز که در حقیقت مرکب به های مختفی است بجایی نویسند که کاف را به لفظ دیگرمتصل نسازند، در اینجا چون کاف به لفظ بل مرکب باشدحاجت به اتصال های مختفی نماند. (از غیاث اللغات ). امّا. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر.

عنصری .


نه دام الا مدام سرخ پرکرده صراحیها
نه تله بلکه حجره ٔ خوش بساطافکنده تا پله .

عسجدی .


بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای
وز پی رنج سپاه وز پی شر خدم .

منوچهری .


کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.

ناصرخسرو.


دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر.

نظامی .


- لابلکه ؛ لابل . نه بلکه :
یک هفته زمان باید لابلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری .

منوچهری .


و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود.
- نه بلکه ؛ لابل . لا بلکه :
درجیست ضمیرش نه بلکه گنجیست
پرگوهر گویا و زر بویا.

ناصرخسرو.


و رجوع به بل و لابل در ردیفهای خود شود. || علاوه بر این . ایضاً. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : و از هوای سرد هیچ مضرت نیاید بل که راحت یابد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بلکه هر روز زیادت و طراوت گیرد. (کلیله و دمنه ). اگر جور شکم نبودی هیچ مرغی در دام صیاد نیفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی . (گلستان ).
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فرودس نباشد چو تو حور.

سعدی .


|| ظن . (آنندراج ). ظن دارم . (غیاث ). شاید. (ناظم الاطباء). محتمل است . باشد که . بود که :
قرب شش سال هست بلکه فزون
تا دلم پرغمست و جان پرخون .

نظامی .


شکسته چنان گشته ام بلکه خرد
که آبادیم را همه آب برد.

؟


گر برآید خطت مشو دلگیر
بلکه خیریتت در آن باشد.

محمد سعید اشرف (از آنندراج ).


بی تابی دل گشت مرا چیست ندانم
یک بار بیا بلکه تمنای تو باشد.

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


سفر هیچ ستمدیده به تقلید مباد
میروم بلکه ندانسته مرا یاد کند.

اسیر (از آنندراج ).


در دست بتی کشتن من گشت مقرر
خنجر بکف از خانه برآ بلکه تو باشی .

میرنجات (از آنندراج ).


رنجه به قتلم مساز خنجر و بنگر
بلکه مرادم به یک نگاه برآید.

تقی کمره (از آنندراج ).


در سرو و گل و یاسمن آن نور ندیدیم
هنگامه ٔ مرغان چمن بلکه تو باشی .

فیاض (از آنندراج ).


گر به طغرا نظری می کنی امروز بکن
بلکه از درد فراق تو به فردا نرسد.

طغرا (از آنندراج ).


- امثال :
بلکه را کاشتند سبز نشد ؛ از مقدماتی احتمالی نتیجه ٔ یقین و جازم نتوان گرفت . (امثال و حکم دهخدا).
بلکه من کاریده بودم ، بلکه شتر تو هم چریده بود ؛ ساربانی در روستای یزد شتر خویش به زمینی بایر سر داد، مردی یزدی بیامد و شتر را بزدن گرفت . شتردار گفت در این زمین زرع و کشتی نیست ، زدن حیوان بی سببی چراست ؟ گفت بلکه من این زمین را کاریده بودم بلکه شتر تو هم چریده بود. (امثال و حکم دهخدا).
|| به هر حال . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || بیشتر. نه . نی . (ناظم الاطباء).

بلکه . [ ب ُ ک َ / ک ِ ] (اِ) حوض آب . تالاب در میان خانه . دریاچه . (در تداول مردم گناباد خراسان ). و گویا مصحف برکه باشد.


فرهنگ عمید

۱. علاوه بر این.
۲. شاید: بلکه فردا بیاید.
۳. امید است که، باشد که.
۴. برای نفی حکم قبلی گفته می شود، برعکس: او نه تنها مجرم نیست، بلکه یک انسان شریف است.

دانشنامه عمومی

وَنکِه.


واژه نامه بختیاریکا

( بِلکِه ) لباس یا هدیه مخصوص نامزدی از طرف خانواده داماد به عروس و خانواده اش
بَل

پیشنهاد کاربران

افزون بر آن، افزون بر این

همچنین، نیز

فرق بین بل و بلکه

بلکه
این واژه پارسی و برای همگان شناخته و دانسته شده است ولی بَل همان بُل در واژه ء: بُل هوس و واژهء police که به شهربانی می گویند ولی در اسل شهر جایی است که مردم بسیاری گِرد هم می آیند و بُلیک یا بُلگری نهادی است که شهر را می پاسَد . هم چنین بُل در پیش وند لاتینی poly به کاربر می رود : polyclinic = درمانگاهی با بخش های درمانی فراوان یا polytechnic فن آوری های بسیار؛ این واژه به بساکه هم ترانویسی شده که بسا یا بَس یا بسیار همین مینهء : بُل یا بَل است.

ایضاً، بساکه، بل، شاید، ولی، لاکن، بیک، لیکن، ولیک، لابل، علاوه بر این، به علاوه، بالعکس، برخلاف

در بعضی جمله بندی ها، کلمه "که" می تواند عوض "بلکه" استعمال شود.

بل


کلمات دیگر: