کلمه جو
صفحه اصلی

دلجویی کردن

فارسی به انگلیسی

appease, conciliate, placate, pacify, soothe, mollify

appease, conciliate, placate, pacify, soothe


مترادف و متضاد

soothe (فعل)
ارام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن، تسلی دادن، استمالت کردن، دل بدست اوردن، دلجویی کردن

فرهنگ فارسی

تسلی دادن . خوش دل کردن .

لغت نامه دهخدا

دلجویی کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تسلی دادن. خوش دل کردن. تعزیت گفتن. مواسات کردن. استمالت کردن. رجوع به دلجویی شود.

واژه نامه بختیاریکا

بُهُوه وا وَندِن
وا وَندِن

پیشنهاد کاربران

استمالت

به دلجویی از کسی پرداختن

نظر کردن

|| عنایت کردن. توجه کردن. مورد توجه و عنایت قرار دادن. تفقد کردن : چون از آن فراغت حاصل افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. ( تاریخ بیهقی ص 36 ) .
چو رنجورم به حال من نظر کن
مرا درمان از آن لعل و شکر کن.
نظامی.
شنیده ام که نظر می کنی به حال ضعیفان
تبم گرفته دلم خوش به انتظار عیادت.
سعدی.
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی.
گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم.
سعدی.
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست.
حافظ.

تلاش محبت آمیز برای از میان بردن اندوه و آزردگی


کلمات دیگر: