( اسم ) چشم بزرگ بر آمده .
آوازهایی که از جنبانیدن کنج دهن به انگشتها بر آید و این به طریق بازی باشد ٠ اصوات و آوازهای کنج داخلی دهان هر گاه انگشتان از شدت ولع آنرا حرکت دهد ٠ یا یک واحد از گروهی ٠ واحد از دسته ای ٠ یا شخص واسطه ٠ سفیر ٠
(بِ) ( اِ.) شرارة آتش .
(بِ لَ) ( اِ.) 1 - تحفه ، ارمغان . 2 - میوة تازه . 3 - جامة نو.
(بُ) ( اِ.) چشم درشت برآمده .
(بِ لَ) ( اِ.) مخففِ بیلک ، تیر، پیکان .
ناصرخسرو.
نظامی .
بلک . [ ب َ ل َ ] (اِ) زالزالک وحشی . ولیک . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ولیک و زالزالک شود.
بلک . [ ب َل ْ ل َ ] (اِ) در تداول عامه زارعی است که بتنهایی کار می کند (نه بعنوان عضوی از یک گروه ) و معمولاً کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است . (فرهنگ فارسی معین ).
شهید.
فرخی .
بدر جاجرمی .
بلک . [ ب ُ ل ُ ] (ع اِ) آوازهایی که از جنبانیدن کنج دهن به انگشتها برآید، و این به طریق بازی باشد. (منتهی الارب ). اصوات و آوازهای کنج دهان ، هرگاه انگشتان از شدت ولع آن را حرکت دهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || یک واحد از گروهی . واحد از دسته ای . (از دزی ). || شخص واسطه . سفیر. (از دزی ).
بلک . [ب َ ] (ع مص ) آمیختن چیزی را. (منتهی الارب ). مخلوط کردن . (از اقرب الموارد). لَبک . و رجوع به لبک شود.
سلمان ساوجی .
سیاکوتی#NAME?
۱. تحفه؛ ارمغان؛ سوغات.
۲. نوبر.
۳. هرچیز تازه و نو؛ طرفه.
شعله و شرارۀ آتش.
چشم درشت و برآمده.
کشاورزی که بهتنهایی برای خود کار میکند و کارش زراعت دیم یا صیفیکاری است؛ بلککار.
اردک نوک قاشقی
۱بهانه و لج کردن کودک خردسال – بهانه جویی ۲بیماری ناشناخته ...
ابزاری جهت وجین کردن علف هرز باغات و مزارع خاصه پنبه – بیلک ...