کلمه جو
صفحه اصلی

کنو

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شرمزده و افسرده وجه. خود را از دست داده : دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد . ۲ - دارای چین و چروک و کثیف شده ( پارچه و مانند آن ) .
بنگ را گویند و بعربی ورق الخیال خوانند. کنب و کنف است که بنگ باشد و تخم آنرا کنودانه و شاه دانه گویند.

فرهنگ معین

(کَ نَ ) (اِ. ) کنف .

لغت نامه دهخدا

کنو. [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ] (اِ) بنگ را گویند وبه عربی ورق الخیال خوانند. (برهان ). کنب و کنف است که بنگ باشد و تخم آن را کنودانه و شاه دانه گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). کنب . (فرهنگ رشیدی ). اسم فارسی ورق الخیال است . (فهرست مخزن الادویه ). بنگ . (ناظم الاطباء). کنب . کنف . قنب (معرب ). رجوع به کنف شود. (فرهنگ فارسی معین ): الابق ؛ رسن که از پوست کنو است . (مهذب الاسماء). رجوع به کنف شود.


کنو. [ ک ُ نُو ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سروستان است که در شهرستان شیراز واقع است و 330 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


کنو. [ ک َ ن َوْ / ک َ نو ] ( اِ ) بنگ را گویند وبه عربی ورق الخیال خوانند. ( برهان ). کنب و کنف است که بنگ باشد و تخم آن را کنودانه و شاه دانه گویند. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ). کنب. ( فرهنگ رشیدی ). اسم فارسی ورق الخیال است. ( فهرست مخزن الادویه ). بنگ. ( ناظم الاطباء ). کنب. کنف. قنب ( معرب ). رجوع به کنف شود. ( فرهنگ فارسی معین ): الابق ؛ رسن که از پوست کنو است. ( مهذب الاسماء ). رجوع به کنف شود.

کنو. [ ک ُ نُو ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش سروستان است که در شهرستان شیراز واقع است و 330 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

دانشنامه عمومی

کنو، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سروستان در استان فارس ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان سروستان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۰۹ نفر (۹۱خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/kannoo/ زالو

زالو


واژه نامه بختیاریکا

( کُنُو ) کدامیک

پیشنهاد کاربران

کنو با فتحه «ک» و یا کنّو با فتحه «ک» و تشدید «ن» در زبان مازنی به معنای زالو می باشد.


کلمات دیگر: