کلمه جو
صفحه اصلی

پیزن

لغت نامه دهخدا

پیزن. [ ] ( اِ ) پیزنه. غریب. ( آنندراج ).، پی زن. [ پ َ /پ ِ زَ ] ( نف مرکب ) قایف. آنکه از اثر پای پیماینده را شناسد : بعد از دیدن آن غار و سنگلاخ در خصوص ابی کرز پی زن شبهه کردم که گفت این اثر قدم ابن ابی قحافه و این اثر قدم محمدبن عبداﷲ است. ( سفرنامه ٔمکه فرهادمیرزا ). || اسب و دیگر ستور.

پیزن . [ ] (اِ) پیزنه . غریب . (آنندراج ).


گویش مازنی

/pizon/ جای بند شلوار - لیفه

۱جای بند شلوار ۲لیفه


واژه نامه بختیاریکا

( پی زِن ) آزمایش کننده


کلمات دیگر: