پایان دادن .
تمام ساختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تمام ساختن. [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) پایان دادن :
خورشید در دو هفته کند ماه را تمام
حسن تو کارمن به نگاهی تمام ساخت.
خورشید در دو هفته کند ماه را تمام
حسن تو کارمن به نگاهی تمام ساخت.
صائب ( ازآنندراج ).
کلمات دیگر: