موقع , مورد , وهله , فرصت مناسب , موقعيت , تصادف , باعث شدن , انگيختن
مناسبه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) مونث مناسب
لغت نامه دهخدا
مناسبة. [ م ُ س َ ب َ ] (ع مص ) هم شکل شدن و مانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هم شکل شدن . (از ناظم الاطباء). || با کسی خویشی داشتن . یقال فلان یناسب فلاناً فهو نسیبه ؛ ای قریبه . (منتهی الارب ). با کسی خویشی داشتن . (آنندراج ).مشارکت در نسب . (از اقرب الموارد): بینهما مناسبة؛ میان آن دو نسبت و خویشاوندی است . نزدیک شدن به کسی در مشابهت . (از ناظم الاطباء). رجوع به مناسبت شود.
واژه نامه بختیاریکا
خو تلیه
کلمات دیگر: