عر و گوز. [ ع َرْ رُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عر و تیز. شور و غوغای بی محل. ( آنندراج ) :
بر دماغ حسن چون با دختران ریش خورد
عشوه با آن عروگوز از خویش نفرت می کند.
غافلی کآخر تو را صد مایه خجلت داده اند.
این کله دراز کرنایی بوده.
بر دماغ حسن چون با دختران ریش خورد
عشوه با آن عروگوز از خویش نفرت می کند.
ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).
تا کی این کش وفش تقطیع و عروگوز مال غافلی کآخر تو را صد مایه خجلت داده اند.
ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).
نگشوده بغیر عروگوزی از وی این کله دراز کرنایی بوده.
ملاطغرا ( از آنندراج ).