کلمه جو
صفحه اصلی

غریض

لغت نامه دهخدا

غریض. [ غ َ ] ( ع ص ) تازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طری. ( اقرب الموارد ). تر و تازه. || سپید و تازه از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کل ابیض طری ؛ هر سفید تازه. ( اقرب الموارد ) . || سرودگوی نیکو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). المغنی المجید. ( اقرب الموارد ). || الطری من اللحم ؛ گوشت تازه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : لحم غریض ؛ گوشتی نازک. || نان فطیر. ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) آب باران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || الماء الذی یورد باکراً؛ آبی که صبحگاهان بدان رسند. ( اقرب الموارد ). کل من ورد الماء باکراً فهو غارض و الماء غریض. ( از معجم البلدان ). || غرض غریض ؛ خورانیدن شیر: غرض له غریضاً؛ سقاه لبناً حلیباً. ( از اقرب الموارد ). || شکوفه.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الطلع. ( قطر المحیط ). نوباوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کل غناء محدث طری ؛ هر سرود تازه سراییده شده. ( اقرب الموارد ).

غریض. [ غ َ ] ( اِخ ) ( متوفی به سال 95 هَ. ق. 714م. ) عبدالملک ، مولی العبلات ، مکنی به ابو یزید یا ابومروان. از مولدین بربر و از مشهورترین آوازخوانان در صدر اسلام بود. وی در هنر خود مهارت بسیاری داشت. در مکه ساکن شد و برای سکینه دختر حسین آواز خواند. عود و دف و قضیب را خوب مینواخت. به سبب زیبارویی که داشت به لقب غریض ملقب گردید. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 595 ). در اعلام المنجد آمده : غریض یکی از پنج مغنی بزرگ عرب به شمار می آید. وی در نوحه گری دست داشته است و در یمن درگذشت. رجوع به العقد الفرید چ مصر 1359 هَ. ق. ج 7 ص 17 و 31 و 32 و عیون الاخبار ج 4 ص 90 شود.

غریض. [ غ َ ] ( اِخ ) جایگاهی است. ( از معجم البلدان ).

غریض . [ غ َ ] (اِخ ) (متوفی به سال 95 هَ . ق . 714م .) عبدالملک ، مولی العبلات ، مکنی به ابو یزید یا ابومروان . از مولدین بربر و از مشهورترین آوازخوانان در صدر اسلام بود. وی در هنر خود مهارت بسیاری داشت . در مکه ساکن شد و برای سکینه دختر حسین آواز خواند. عود و دف و قضیب را خوب مینواخت . به سبب زیبارویی که داشت به لقب غریض ملقب گردید. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 595). در اعلام المنجد آمده : غریض یکی از پنج مغنی بزرگ عرب به شمار می آید. وی در نوحه گری دست داشته است و در یمن درگذشت . رجوع به العقد الفرید چ مصر 1359 هَ . ق . ج 7 ص 17 و 31 و 32 و عیون الاخبار ج 4 ص 90 شود.


غریض . [ غ َ ] (اِخ ) جایگاهی است . (از معجم البلدان ).


غریض . [ غ َ ] (ع ص ) تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طری . (اقرب الموارد). تر و تازه . || سپید و تازه از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کل ابیض طری ؛ هر سفید تازه . (اقرب الموارد) . || سرودگوی نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). المغنی المجید. (اقرب الموارد). || الطری من اللحم ؛ گوشت تازه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : لحم غریض ؛ گوشتی نازک . || نان فطیر. (مهذب الاسماء). || (اِ) آب باران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || الماء الذی یورد باکراً؛ آبی که صبحگاهان بدان رسند. (اقرب الموارد). کل من ورد الماء باکراً فهو غارض و الماء غریض . (از معجم البلدان ). || غرض غریض ؛ خورانیدن شیر: غرض له غریضاً؛ سقاه لبناً حلیباً. (از اقرب الموارد). || شکوفه .(منتهی الارب ) (آنندراج ). الطلع. (قطر المحیط). نوباوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کل غناء محدث طری ؛ هر سرود تازه سراییده شده . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: