کلمه جو
صفحه اصلی

عرافی

لغت نامه دهخدا

عرافی. [ ع َرْ را ] ( حامص ) عرّاف بودن.

عرافی. [ ع َرْ را فی ی ] ( اِخ ) ابوسلیمان عبداﷲبن محمدبن محمدالعرافی. از شیخ ابالحسن روایت کند و حسن بن زیاد از او روایت دارد. ( از اللباب ج 2 ص 130 ).

عرافی . [ ع َرْ را ] (حامص ) عرّاف بودن .


عرافی . [ ع َرْ را فی ی ] (اِخ ) ابوسلیمان عبداﷲبن محمدبن محمدالعرافی . از شیخ ابالحسن روایت کند و حسن بن زیاد از او روایت دارد. (از اللباب ج 2 ص 130).



کلمات دیگر: