جوان سپید خوب صورت
غرنیق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غرنیق. [ غ ُ ن َ ] ( ع ص ) جوان نیک خوب روی. ( دهار ). به معانی غِرنَوق است. رجوع به غِرنَوق شود.
غرنیق. [ غ ِ ] ( ع ص ) جوان سپید خوب صورت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غُرنوق شود. || ( اِ ) مهتر. ( زمخشری ).
غرنیق. [ غ ِ ] ( ع ص ) جوان سپید خوب صورت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غُرنوق شود. || ( اِ ) مهتر. ( زمخشری ).
غرنیق . [ غ ِ ] (ع ص ) جوان سپید خوب صورت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غُرنوق شود. || (اِ) مهتر. (زمخشری ).
غرنیق . [ غ ُ ن َ ] (ع ص ) جوان نیک خوب روی . (دهار). به معانی غِرنَوق است . رجوع به غِرنَوق شود.
کلمات دیگر: