( اسم ) ۱ - گرداب : خداوندا . چو آید پای برسنگ فتد کشتی دران گرداب. تنگ ... ( نظامی ) ۲ - طوفان : ازین گردابه چون باد بهشتی بساحل گاه قطب آورده کشتی . ( نظامی )
گردابه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گردابه. [ گ ِ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) ورطه. ( آنندراج ). گرداب :
خداوندا چو آید پای بر سنگ
فتد کشتی در آن گردابه تنگ.
گردابه فزون ز قد مرد است.
از این گردابه چون باد بهشتی
به ساحل گاه قطب آورده کشتی.
خداوندا چو آید پای بر سنگ
فتد کشتی در آن گردابه تنگ.
نظامی.
غم بیشتر از قیاس خورده ست گردابه فزون ز قد مرد است.
نظامی.
|| طوفان : از این گردابه چون باد بهشتی
به ساحل گاه قطب آورده کشتی.
نظامی.
کلمات دیگر: