( مصدر ) بانگ و فریاد بر آوردن .
غریو برکشیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غریو برکشیدن. [ غ ِ وْ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن. شور و غوغا کردن. غریو برآوردن. غریو برزدن. رجوع به غریو شود :
برنشسته هزار دیو به دیو
ازدر و دشت برکشیده غریو.
دمان از پسش برکشیده غریو.
میان گله برکشیده غریو.
برنشسته هزار دیو به دیو
ازدر و دشت برکشیده غریو.
نظامی.
سواران ایران به کردار دیودمان از پسش برکشیده غریو.
فردوسی.
دمان رخش بر مادیانان چو دیومیان گله برکشیده غریو.
فردوسی.
کلمات دیگر: