کلمه جو
صفحه اصلی

لبید

فرهنگ فارسی

ابن ربیعی بن عامر بن صعصعه شاعر معروف دوره جاهلی عرب ( ف . ۵۶٠ - ف . ۶۶۱ م . ) .وی دارای دیوان اشعار است و صاحب یکی از معلقات سبع میباشد که مطلع آن اینست : [ عفت الدیار محلها فمقامها بمنی تابد غولها فرجامها ] .
( اسم ) یکی از گونه ها ی علف مروارید است . علف مروارید .
جد یحیی بن عبد الرحمن روی عن ابیه عن جده رفعه اذا صام الغلام ثلاثه ایام فقوی علیها امر بصوم رمضان .

لغت نامه دهخدا

لبید. [ ل َ ] (ع اِ) جوال ِ خرد. || توبره . علف دان . || مرغی است و آن را لُبَید نیز خوانند. (منتهی الارب ).


لبید. [ ل َ ](اِخ ) ابن ازنم غطفانی . از شعراست . (منتهی الارب ).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن سنبس بن معاویة، من طی جد جاهلی ، من نسله رافعبن عمره . (الاعلام ج 3 ص 819)


لبید. [ل َ ] (اِخ ) ابن الحاجب . یکی از عمال صدقات از جانب رسول اکرم بر قبیله ٔ دارم . (حبیب السیر ج 1 ص 151).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) جد یحیی بن عبدالرحمن . روی عن ابیه عن جده رفعه ، اذا صام الغلام ثلاثة ایام فقوی علیها امر بصوم رمضان . اخرجه ابوموسی و قال کذا ذکره عبدان و هو وهم . و انما هو لبیبة الذی تقدم فی القسم الاول . (الاصابة ج 6 ص 12).


لبید.[ ل َ ] (اِخ ) الخزرجی . رجوع به لبیدبن خدّاش شود.


لبید. [ ل َ ] ( ع اِ ) جوال ِ خرد. || توبره. علف دان. || مرغی است و آن را لُبَید نیز خوانند. ( منتهی الارب ).

لبید. [ ل َ ] ( اِ ) سخن و گفتگوی. || لاف و گزاف. || اشاره به شاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست ، چه لبیدی به معنی شاعری و قصه خوانی و سخن گزاری باشد. ( برهان ).

لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) نام یکی از پسران ده گانه ازارةبن عدس. ( الانساب سمعانی ورق 10 ).

لبید. [ ل َ ]( اِخ ) ابن ازنم غطفانی. از شعراست. ( منتهی الارب ).

لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن الاعصم. مقریزی در کتاب امتاع الاسماع آرد: و فی محرّم سنة سبع سحر لَبید ابن الاعصم رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم... ( امتاع الاسماع ج 1 ص 309 ). در منتهی الارب آمده : لبیدبن عاصم یهودی ساحری است. له ذکر فی کتاب السحر. ( منتهی الارب ).

لبید. [ل َ ] ( اِخ ) ابن الحاجب. یکی از عمال صدقات از جانب رسول اکرم بر قبیله دارم. ( حبیب السیر ج 1 ص 151 ).

لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن الحسن بن عمر، ابی بکرند غرّاد. رجوع به غراّد شود.

لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن عطاردبن حاجب. شاعری است. ( منتهی الارب ).

لبید.[ ل َ ] ( اِخ ) الخزرجی. رجوع به لبیدبن خدّاش شود.

لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن بعکک القرشی ، مکنی به ابی اسنابل. صحابی است.

لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن خدّاش. در تاریخ سیستان آمده است : واقدی گوید که هاشم جدّ پیغمبر ( ص ) را ایزد تعالی برگزید و پاک کرد، و ملائکه را آگاه کرد که من این بنده را از همه چیزی پاک کردم ، و آن نور اندر او تأثیر کرد، تا چون هلالی بدری یا کوکبی دُرّی اندر جبین او درفشان بود، تا چنان شد که هیچ آدمی و جنی او را ندید الا ساجد گشت ، وخبر او برسید سوی قسطنطین قیصر بروم ، پس رسول فرستاد سوی وی که مرا دختری است که امروز تا شرق و غرب اورا دیگر نیست به زنی ترادهم ، و او ابا کرد، و سبب آن نور بزرگوار بود، زن نکرد تا ایزدتعالی او را به خواب اندر بنمود که سلمی را دختر زیادبن عمروبن لبیدبن خدّاش بن عدّی بن النجار را به زنی کن ، به زنی کرد و او از حرّتان عرب بود، چنانکه خدیجة بنت خویلد اندر زمان رسول بود، و بکر بود و با خرد و کمال و جمال ، عبدالمطلب زو بیامد. ( تاریخ سیستان ص 51 و 52 )

لبید. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن ربیعةبن عامربن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. یکی از شعراء مخضرمین ، از قبیله قیس و از اشراف شاعران. او صاحب چهارمین معلقه از معلقات سبع است که بدین بیت آغاز میشود:

لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عقبة التجیبی . ذهبی گوید: به مصر فرود آمد و شاهد فتح آنجا بود. وی در عداد صحابه است اما روایتی ندارد. (حُسن المحاضرة ص 104).


لبید. [ ل َ ] (اِ) سخن و گفتگوی . || لاف و گزاف . || اشاره به شاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست ، چه لبیدی به معنی شاعری و قصه خوانی و سخن گزاری باشد. (برهان ).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن الاعصم . مقریزی در کتاب امتاع الاسماع آرد: و فی محرّم سنة سبع سحر لَبید ابن الاعصم رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ... (امتاع الاسماع ج 1 ص 309). در منتهی الارب آمده : لبیدبن عاصم یهودی ساحری است . له ذکر فی کتاب السحر. (منتهی الارب ).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن بعکک القرشی ، مکنی به ابی اسنابل . صحابی است .


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عامربن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. یکی از شعراء مخضرمین ، از قبیله ٔ قیس و از اشراف شاعران . او صاحب چهارمین معلقه از معلقات سبع است که بدین بیت آغاز میشود:
عفت الدیار محلها و مقامها
بمنی تأبد غولها و فرجامها.
حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده آرد: لبیدبن ربیعةبن عامربن مالک از بنی کلاب . صدوپنجاه وهفت سال عمر یافت و پیش از اسلام شاعر بود چون مسلمان شد دیگر شعر نگفت . وفاتش در سنه ٔ احدی و اربعین بود. لبید شعرهای نیکو دارد، جزالت الفاظ و فخامت عبارات و رقت معانی و اشتمال بر حکم شعر وی را ممتاز کرده است . ابن ندیم گوید دیوان وی را ابوعمرو شیبانی و ابوسعید سکری و اصمعی و طوسی و ابن السکیت هر یک جداجدا گرد آورده اند. گویند لبید 145 سال بزیسته است ودرک صحبت پیغمبراکرم کرده و بنابرآنچه نوشته اند به سال 41 هَ . ق . وفات کرده است . از لبید در اشعار گویندگان فارسی زبان بسیار یاد شده است :
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم .

منوچهری .


آنگاه که شعر تازی آغازی
همتای لبید و اوس بن حجری .

منوچهری .


نتوانند هم ارزنده شوند
اندر ایام تو حسان و لبید...

سوزنی .


زاهدم امابرهمن دین نه ، یحیی سیرتم
شاعرم اما لبیدآئین نه ، حسان مخبرم .

خاقانی .


بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است
سزد که خوانی صد چون لبید و بشارم .

خاقانی .


گرچه بد است پیش ازین در عرب و عجم روان
شعر شهید و رودکی نظم لبید و بحتری .

خاقانی .


رجوع به فهرست الموشح و مجمل التواریخ ص 155 و محاسن اصفهان ص 107 و عیون الانباء ج 2 ص 249 و ج 1 ص 146 و 185 و 218 وفهرست الجماهر و فهرست عقدالفرید و فهرست عیون الاخبار و فهرست البیان و التبیین و الاعلام زرکلی شود. صاحب الاصابة آرد: لبیدبن ربیعةبن عامربن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة الکلابی الجعفری ابوعقیل الشاعر المشهور. قال المرزبانی فی معجمه کان فارساً شجاعاً شاعراً سخیاً قال الشعر فی الجاهلیة دهرا ثم اسلم و لماکتب عمر الی عامله بالکوفة: سل لبیدا والأغلب العجلی ما احدثا من الشعر فی الاسلام . فقال لبید ابدلنی اﷲ بالشعر سورة البقرة و آل عمران فزاد عمر فی عطائه قال و یقال انه ما قال فی الاسلام الابیتاً واحداً:
ما عاتب المرءاللبیب کنفسه
والمرء یصلحه الجلیس الصالح .
و یقال بل قوله :
الحمد ﷲ اذلم یأتنی اجلی
حتی لبست من الاسلام سربالا.
و لما اسلم رجع الی بلاد قومه ثم نزل الکوفة حتی مات فی سنة احدی و اربعین ، لما دخل معاویة الکوفة اذ صالح الحسن بن علی و نحوه . قال العسکری و دخل بنوه البادیة قال و کان عمره مأئة و خمسا و اربعین سنة منها خمس و خمسون فی الاسلام و تسعون فی الجاهلیة. قلت المدة التی ذکرها فی الاسلام وهم ، والصواب ثلاثون و زیادة سنة او سنتین الاان یکون ذلک مبنیاً علی ان سنة وفاته کانت سنة نیف و ستین و هو احد الاقوال ... (الاصابة ج 6 ص 4 و 5). از اشعار اوست :
ذهب الذین یعاش فی اکنافهم
و بقیت فی خلق کجلد الاجرب .
الی الحول ثم اسم السلام علیکما
و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر.

(معجم الادباء چ اروپا ج 1 ص 117 و 309)



لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن سهل بن الحرث بن عروةبن رزاح بن ظفر الانصاری . تقدم ذکره فی حدیث قتادة ابن النعمان فی ترجمة رفاعةبن زید و قال ابن عبدالبرّ لاادری هو من انفسهم او حلیف لهم -انتهی . و قد نسبه ابن الکلبی الی القبیلة کماتری لکن قال العدوی انه و هم من ابن الکلبی و انما هو ابولبیدبن سهل رجل من بنی الحرث بن مازن بن سعدالعشیرة من خلفاء الانصار. (الاصابة ج 6 ص 6).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عطاردبن حاجب التمیمی . تقدم ذکر ابیه قال ابن عبدالبرّکان احدالوفد القادمین علی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم من بنی تمیم و احد وجوههم اسلم سنة تسع و لا اعلم له خبراً غیرذلک . قلت اخرج ابراهیم الحزنی فی غریب الحدیث من طریق ابن اسحاق ، حدثنی محمدبن خالد عن حفص بن عبیداﷲبن انس حدثنا انس ان عمر قال للبیدبن عطارد فی خبر کان له معه لا ام لک فقال بلی و اﷲ معمة مخولة. و ذکر الامدی فی کتاب الشعراء ان لبیدبن عطاردبن حاجب ادرک الجاهلیة وانشدله فی ذلک شعراً و قال ابن عساکر کان من وجوه اهل الکوفة و لم یذکر ان له صحبة. (الاصابة ج 6 ص 6).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عطاردبن حاجب . شاعری است . (منتهی الارب ).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عقبةبن رافعبن امری ٔ القیس بن زیدبن عبدالاشهل الانصاری الاشهلی و منهم من اسقط عقبة من نسبه . هو والد محمودبن لبید. قال ابوعمر به صحبة. (الاصابة ج 6 ص 6).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن الحسن بن عمر، ابی بکرند غرّاد. رجوع به غراّد شود.


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن خدّاش . در تاریخ سیستان آمده است : واقدی گوید که هاشم جدّ پیغمبر (ص ) را ایزد تعالی برگزید و پاک کرد، و ملائکه را آگاه کرد که من این بنده را از همه چیزی پاک کردم ، و آن نور اندر او تأثیر کرد، تا چون هلالی بدری یا کوکبی دُرّی اندر جبین او درفشان بود، تا چنان شد که هیچ آدمی و جنی او را ندید الا ساجد گشت ، وخبر او برسید سوی قسطنطین قیصر بروم ، پس رسول فرستاد سوی وی که مرا دختری است که امروز تا شرق و غرب اورا دیگر نیست به زنی ترادهم ، و او ابا کرد، و سبب آن نور بزرگوار بود، زن نکرد تا ایزدتعالی او را به خواب اندر بنمود که سلمی را دختر زیادبن عمروبن لبیدبن خدّاش بن عدّی بن النجار را به زنی کن ، به زنی کرد و او از حرّتان عرب بود، چنانکه خدیجة بنت خویلد اندر زمان رسول بود، و بکر بود و با خرد و کمال و جمال ، عبدالمطلب زو بیامد. (تاریخ سیستان ص 51 و 52)


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن زیاد. استدرکه ابن الامین علی الاستیعاب و عزاه لمسند الجوهری و انه روی عن النبی (ص ) حدیثا فی رفع العلم و تبعه ابن بشکوال و الذهبی وهو مقلوب و انما هو زیادبن لبید المقدم ذکره فی حرف الزای و الحدیث حدیثه و قد وقع مقلوبا فی روایةالنسائی ایضاً فی حدیث عوف بن مالک . (الاصابة ج 6 ص 12).


لبید. [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از پسران ده گانه ٔ ازارةبن عدس . (الانساب سمعانی ورق 10).



کلمات دیگر: