( اسم ) یکی از گونه ها ی علف مروارید است . علف مروارید .
جد یحیی بن عبد الرحمن روی عن ابیه عن جده رفعه اذا صام الغلام ثلاثه ایام فقوی علیها امر بصوم رمضان .
لبید. [ ل َ ] (ع اِ) جوال ِ خرد. || توبره . علف دان . || مرغی است و آن را لُبَید نیز خوانند. (منتهی الارب ).
لبید. [ ل َ ](اِخ ) ابن ازنم غطفانی . از شعراست . (منتهی الارب ).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن سنبس بن معاویة، من طی جد جاهلی ، من نسله رافعبن عمره . (الاعلام ج 3 ص 819)
لبید. [ل َ ] (اِخ ) ابن الحاجب . یکی از عمال صدقات از جانب رسول اکرم بر قبیله ٔ دارم . (حبیب السیر ج 1 ص 151).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) جد یحیی بن عبدالرحمن . روی عن ابیه عن جده رفعه ، اذا صام الغلام ثلاثة ایام فقوی علیها امر بصوم رمضان . اخرجه ابوموسی و قال کذا ذکره عبدان و هو وهم . و انما هو لبیبة الذی تقدم فی القسم الاول . (الاصابة ج 6 ص 12).
لبید.[ ل َ ] (اِخ ) الخزرجی . رجوع به لبیدبن خدّاش شود.
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عقبة التجیبی . ذهبی گوید: به مصر فرود آمد و شاهد فتح آنجا بود. وی در عداد صحابه است اما روایتی ندارد. (حُسن المحاضرة ص 104).
لبید. [ ل َ ] (اِ) سخن و گفتگوی . || لاف و گزاف . || اشاره به شاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست ، چه لبیدی به معنی شاعری و قصه خوانی و سخن گزاری باشد. (برهان ).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن الاعصم . مقریزی در کتاب امتاع الاسماع آرد: و فی محرّم سنة سبع سحر لَبید ابن الاعصم رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ... (امتاع الاسماع ج 1 ص 309). در منتهی الارب آمده : لبیدبن عاصم یهودی ساحری است . له ذکر فی کتاب السحر. (منتهی الارب ).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن بعکک القرشی ، مکنی به ابی اسنابل . صحابی است .
منوچهری .
منوچهری .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
(معجم الادباء چ اروپا ج 1 ص 117 و 309)
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن سهل بن الحرث بن عروةبن رزاح بن ظفر الانصاری . تقدم ذکره فی حدیث قتادة ابن النعمان فی ترجمة رفاعةبن زید و قال ابن عبدالبرّ لاادری هو من انفسهم او حلیف لهم -انتهی . و قد نسبه ابن الکلبی الی القبیلة کماتری لکن قال العدوی انه و هم من ابن الکلبی و انما هو ابولبیدبن سهل رجل من بنی الحرث بن مازن بن سعدالعشیرة من خلفاء الانصار. (الاصابة ج 6 ص 6).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عطاردبن حاجب التمیمی . تقدم ذکر ابیه قال ابن عبدالبرّکان احدالوفد القادمین علی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم من بنی تمیم و احد وجوههم اسلم سنة تسع و لا اعلم له خبراً غیرذلک . قلت اخرج ابراهیم الحزنی فی غریب الحدیث من طریق ابن اسحاق ، حدثنی محمدبن خالد عن حفص بن عبیداﷲبن انس حدثنا انس ان عمر قال للبیدبن عطارد فی خبر کان له معه لا ام لک فقال بلی و اﷲ معمة مخولة. و ذکر الامدی فی کتاب الشعراء ان لبیدبن عطاردبن حاجب ادرک الجاهلیة وانشدله فی ذلک شعراً و قال ابن عساکر کان من وجوه اهل الکوفة و لم یذکر ان له صحبة. (الاصابة ج 6 ص 6).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عطاردبن حاجب . شاعری است . (منتهی الارب ).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن عقبةبن رافعبن امری ٔ القیس بن زیدبن عبدالاشهل الانصاری الاشهلی و منهم من اسقط عقبة من نسبه . هو والد محمودبن لبید. قال ابوعمر به صحبة. (الاصابة ج 6 ص 6).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن الحسن بن عمر، ابی بکرند غرّاد. رجوع به غراّد شود.
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن خدّاش . در تاریخ سیستان آمده است : واقدی گوید که هاشم جدّ پیغمبر (ص ) را ایزد تعالی برگزید و پاک کرد، و ملائکه را آگاه کرد که من این بنده را از همه چیزی پاک کردم ، و آن نور اندر او تأثیر کرد، تا چون هلالی بدری یا کوکبی دُرّی اندر جبین او درفشان بود، تا چنان شد که هیچ آدمی و جنی او را ندید الا ساجد گشت ، وخبر او برسید سوی قسطنطین قیصر بروم ، پس رسول فرستاد سوی وی که مرا دختری است که امروز تا شرق و غرب اورا دیگر نیست به زنی ترادهم ، و او ابا کرد، و سبب آن نور بزرگوار بود، زن نکرد تا ایزدتعالی او را به خواب اندر بنمود که سلمی را دختر زیادبن عمروبن لبیدبن خدّاش بن عدّی بن النجار را به زنی کن ، به زنی کرد و او از حرّتان عرب بود، چنانکه خدیجة بنت خویلد اندر زمان رسول بود، و بکر بود و با خرد و کمال و جمال ، عبدالمطلب زو بیامد. (تاریخ سیستان ص 51 و 52)
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) ابن زیاد. استدرکه ابن الامین علی الاستیعاب و عزاه لمسند الجوهری و انه روی عن النبی (ص ) حدیثا فی رفع العلم و تبعه ابن بشکوال و الذهبی وهو مقلوب و انما هو زیادبن لبید المقدم ذکره فی حرف الزای و الحدیث حدیثه و قد وقع مقلوبا فی روایةالنسائی ایضاً فی حدیث عوف بن مالک . (الاصابة ج 6 ص 12).
لبید. [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از پسران ده گانه ٔ ازارةبن عدس . (الانساب سمعانی ورق 10).