کلمه جو
صفحه اصلی

لبج

لغت نامه دهخدا

لبج. [ ل َ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ لُبجة. ( منتهی الارب ).

لبج. [ ل ُ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ لُبجة. ( منتهی الارب ).

لبج. [ ل َ ] ( ع مص ) بر زمین زدن کسی را. ( منتهی الارب ). لبج به ( مجهولاً )، بر زمین افکنده شد و افتاد. || به چوب دستی زدن کسی را. ( منتهی الارب ).

لبج . [ ل َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ). لبج به (مجهولاً)، بر زمین افکنده شد و افتاد. || به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب ).


لبج . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ لُبجة. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: