غرق شده غرق گشته مستغرق
غریق گشته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غریق گشته. [ غ َ گ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) غرق شده. غرق گشته. مستغرق. رجوع به غرق و غرق شده شود :
مردی غریق گشته بحر تحیرم
رندی غریب مانده به کوی قلندرم.
مردی غریق گشته بحر تحیرم
رندی غریب مانده به کوی قلندرم.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 313 ).
کلمات دیگر: