کلمه جو
صفحه اصلی

مرحمت


مترادف مرحمت : احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش، مهربانی کردن، لطف داشتن

برابر پارسی : مهربانی، مهرورزی، نوازش، بخشایش

فارسی به انگلیسی

favour, mercy

فارسی به عربی

احسان , رحمة , نعمة

فرهنگ اسم ها

اسم: مرحمت (دختر) (عربی) (تلفظ: marha (e) mat) (فارسی: مرحمت) (انگلیسی: marhamat)
معنی: رحمت، مهربانی و مهرورزی، لطف و مهربانی داشتن، مهربانی، لطف، لطف و مهربانی

(تلفظ: marha(e)mat) (عربی) لطف و مهربانی داشتن ، مهربانی ، لطف .


مترادف و متضاد

favor (اسم)
توجه، مساعدت، خدمت، خیر خواهی، التفات، مرحمت

kindness (اسم)
مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، خوبی، لطف، مرحمت

favour (اسم)
مساعدت، خیر خواهی، التفات، مرحمت

pity (اسم)
افسوس، مروت، بخشش، رحم، ترحم، همدردی، مرحمت، حس ترحم

loving kindness (اسم)
مهربانی، مرحمت، لطف و عنایت

احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش


مهربانی کردن، لطف‌داشتن


۱. احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش
۲. مهربانی کردن، لطفداشتن


فرهنگ فارسی

رحمت، مهربانی، مراحم جمع
۱- ( مصدر ) مهربانی کردن لطف داشتن شفقت داشتن . ۲- ( اسم ) مهربانی لطف شفقت : ایذای او در مذهب کرم و مرحمت ما ممنوع و محظور است . جمع : مراحم . توضیح در عربی بمعنی مطلق لطف و مهربانی است ولی در فارسی بمعنی مهربانی ولطفی است که از بزرگتر بکوچکتر میشود .

فرهنگ معین

(مَ حَ مَ ) [ ع . مرحمة ] (اِمص . ) مهربانی ، لطف .

لغت نامه دهخدا

مرحمت. [ م َ ح َ م َ ] ( از ع ، اِمص ) لطف. رقت. مهربانی. عطوفت. مرحمة. رجوع به مرحمة شود : دلهای ایشان قرار گیرد بر آنچه خدا بدیشان عنایت کرده از مهربانی امیرالمؤمنین نسبت به ایشان و نگاه کردنش به ایشان از روی مرحمت. ( تاریخ بیهقی ص 314 ). ایذای او در مذهب کرم و مرحمت ما ممنوع و محظور است. ( جهانگشای جوینی ، فرهنگ فارسی معین ).
چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی
چون که به بخت من رسد اینهمه ناز می کنی.
سعدی.
|| عطا. بخشش. رجوع به مرحمت کردن نیز شود. || ( مص ) مهربانی نمودن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بخشودن. ( آنندراج ). رحمت. رحم.رجوع به مرحمة شود.
- مرحمت داشتن نسبت به کسی یا درباره کسی ؛ به او لطف و التفات داشتن. به او نظر عطوفت و مهربانی و شفقت داشتن.
- مرحمت جستن ؛ طلب لطف و التفات کردن. تقاضای رحم و عطوفت کردن :
بگذشت بر آب چشم همچون جویم
پنداشت که زو مرحمتی می جویم.
سعدی.
- مرحمت فرمودن ؛ محبت کردن. مهربانی نمودن. مورد عطوفت و نوازش قرار دادن :
مرحمت فرمود سید عفو کرد
چون ز جرئت توبه کرد آن روی زرد.
مولوی.
- || عطا کردن. بخشیدن. اعطا کردن. دادن. و رجوع به مرحمت کردن شود.
- مرحمت کردن ؛ لطف کردن. شفقت نمودن. مهربانی کردن. عنایت کردن. بزرگواری و کرم نمودن :
چون پذیرفتی تو ما را ز ابتدا
مرحمت کن همچنین تا انتها.
مولوی.
الوداع ای خواجه کردی مرحمت
کردی آزادم ز قید مظلمت.
مولوی.
- || عطا کردن. بخشیدن. داد :
مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده.
سعدی.
- مرحمت زیاد ؛ کلمه ای است که در دعا و جواب احوال پرسی گویند. ( ناظم الاطباء ). عبارتی که در تشکر و خداحافظی گویند.

مرحمة. [ م َ ح َ م َ ] ( ع مص ) بخشودن. ( دستور الاخوان ) ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ). مهربانی کردن. ( منتهی الارب ). رقت آوردن و عطوفت کردن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). بخشائیدن. غفران. ( از اقرب الموارد ). رحمت. ( متن اللغة ). رحَمت. رُحم. رُحَم. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) مهربانی. ( مهذب الاسماء ) . رحمت. ( اقرب الموارد ). ج ، مراحم.

مرحمت . [ م َ ح َ م َ ] (از ع ، اِمص ) لطف . رقت . مهربانی . عطوفت . مرحمة. رجوع به مرحمة شود : دلهای ایشان قرار گیرد بر آنچه خدا بدیشان عنایت کرده از مهربانی امیرالمؤمنین نسبت به ایشان و نگاه کردنش به ایشان از روی مرحمت . (تاریخ بیهقی ص 314). ایذای او در مذهب کرم و مرحمت ما ممنوع و محظور است . (جهانگشای جوینی ، فرهنگ فارسی معین ).
چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی
چون که به بخت من رسد اینهمه ناز می کنی .

سعدی .


|| عطا. بخشش . رجوع به مرحمت کردن نیز شود. || (مص ) مهربانی نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بخشودن . (آنندراج ). رحمت . رحم .رجوع به مرحمة شود.
- مرحمت داشتن نسبت به کسی یا درباره ٔ کسی ؛ به او لطف و التفات داشتن . به او نظر عطوفت و مهربانی و شفقت داشتن .
- مرحمت جستن ؛ طلب لطف و التفات کردن . تقاضای رحم و عطوفت کردن :
بگذشت بر آب چشم همچون جویم
پنداشت که زو مرحمتی می جویم .

سعدی .


- مرحمت فرمودن ؛ محبت کردن . مهربانی نمودن . مورد عطوفت و نوازش قرار دادن :
مرحمت فرمود سید عفو کرد
چون ز جرئت توبه کرد آن روی زرد.

مولوی .


- || عطا کردن . بخشیدن . اعطا کردن . دادن . و رجوع به مرحمت کردن شود.
- مرحمت کردن ؛ لطف کردن . شفقت نمودن . مهربانی کردن . عنایت کردن . بزرگواری و کرم نمودن :
چون پذیرفتی تو ما را ز ابتدا
مرحمت کن همچنین تا انتها.

مولوی .


الوداع ای خواجه کردی مرحمت
کردی آزادم ز قید مظلمت .

مولوی .


- || عطا کردن . بخشیدن . داد :
مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده .

سعدی .


- مرحمت زیاد ؛ کلمه ای است که در دعا و جواب احوال پرسی گویند. (ناظم الاطباء). عبارتی که در تشکر و خداحافظی گویند.

فرهنگ عمید

رحمت، مهربانی.

دانشنامه عمومی

مرحمت (به لاتین: Marhamat) یک شهر در ازبکستان است که در ولایت اندیجان واقع شده است. مرحمت ۱۵٬۸۱۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ازبکستان

پیشنهاد کاربران

مرحمت :مرحمت اسم دختر باریشه عربی به معنی لطف ، مهربانی ، رافت ، نوازش ، توجه ، محبت ، دوستی .

احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش، مهربانی کردن، لطف داشتن مهربانی، مهرورزی، نوازش، بخشای

مرحمت : لطف ، مهربانی ، التفات و توجه داشتن .

معنی محنت و مرحمت هممعنی هستند


کلمات دیگر: