کلمه جو
صفحه اصلی

پویان

فارسی به انگلیسی

dynamic, vivid, active, restless, kinetic


running, current


searching, running, vibrant

vibrant


فرهنگ اسم ها

اسم: پویان (پسر) (فارسی) (تلفظ: puyān) (فارسی: پويان) (انگلیسی: puyan)
معنی: آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است، جوینده، ( در قدیم )، روان، دونده، دوان، شتابان، جستجو کننده، پویا، پوینده

(تلفظ: puyān) (در قدیم) آن‌ که در حال حرکت به نرمی و آرامی است ، روان ؛ دونده ، دوان ، شتابان ؛ جوینده ؛ جستجو کننده .


مترادف و متضاد

prowler (اسم)
ولگرد، کنجکاو، پویان

snoopy (صفت)
دزدکی، پویان

فرهنگ فارسی

پر انرژی، دینامیک، پرجنب و جوش


دوران، روان، جاری


( صفت ) ۱- روان : [ چنین تا بر آمد برین چند گاه بد آموز پویان بدرگاه شاه .] ( شا.بخ ۲ ) ۲۴٠۴ : ۸- دوان .
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان

فرهنگ معین

(ص فا. ) ۱ - روان . ۲ - دوان .

لغت نامه دهخدا

پویان . (اِخ ) این اسم تحریفی است از کلمه ٔ آپولونیا و چند پارچه قریه با این نام در آرناؤدستان یافت میشود که هریک از آنها در زمانهای گذشته شهر یا شهرکی معمور بوده ، چنانکه ویرانه های موجود در گرداگرد اکثر آنها شاهد صادق این معنی میباشد. و مشهورتر از همه ٔ این قری سه قریه است که یکی از آنها قریه ٔ یونانی که در قضای آولونیه از سنجاق برات از ولایت یانیه است که در 25 هزارگزی شمالی آولونیه واقع شده است . (قاموس الاعلام ترکی ).


پویان . (اِخ ) قریه ای است در سنجاق و قضای کوریجه در 10 هزارگزی شمال شرقی کوریجه . (قاموس الاعلام ترکی ).


پویان . (نف ) صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن . پوینده . دونده . (صحاح الفرس ) :
نوندی برافکند پویان براه
بنزدیک پیران ایران سپاه .

فردوسی .


جوانمرد پویان بگلنار گفت
که اکنون که با رنج گشتیم جفت .

فردوسی .


گر آئی بدین جای جویان شده
چنین در تک پای پویان شده .

(گرشاسبنامه ).


هوای گریان لؤلؤ فشاند بر صحرا
صبای پویان شنگرف ریخت بر کهسار.

مسعودسعد.


کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لاشریک له گویان .

سنائی .


نمدها و کرباسهای سطبر
ببندند بر پای پویان هزبر.

نظامی .


مثنوی پویان ، کشنده ناپدید
ناپدید از جاهلی کش نیست دید.

مولوی .


روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان . (گلستان ).
|| (ق ) در حال پوییدن :
فرستاد نزدیک افراسیاب
همی تاخت پویان چو کشتی بر آب .

فردوسی .


پیاده شد از اسب زوبین بدست
همی رفت پویان بکردار مست .

فردوسی .


همی راند پویان براه دراز
چو خورشید تابان بگشت از فراز.

فردوسی .


وز آن روی رومی سواران شاه
برفتند پویان بدان بارگاه .

فردوسی .


همی رفت یکماه پویان براه
چو آمد بدان مرز او با سپاه .

فردوسی .


شتابیدگنجور و صندوق جست
بیاورد پویان بمهر درست .

فردوسی .


بیامد سخن جوی پویان ز پس
نبد آگه از راز او هیچکس .

فردوسی .


همی راند یکماه پویان براه
برنج آمد از راه شاه و سپاه .

فردوسی .


زنی با جوالی میان پرز کاه
همی بود پویان میان سپاه .

فردوسی .


فرستاد او را پیاده ز راه
بیاورد پویان بپیش سپاه .

فردوسی .


برفتند پویان بر شهریار
همه زیج و صلابها بر کنار.

فردوسی .


دوان داغ دل خسته ٔ روزگار
همیرفت پویان سوی مرغزار.

فردوسی .


چون بره کاید بمادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند.

خاقانی .


چو گاوی در خراس افکنده پویان
همه ره دانه ریز و دانه جویان .

نظامی .


زید از پس او چو سایه پویان
وز سایه ٔ او خلاص جویان .

نظامی .


آمد بدیار یار پویان
لبیک زنان و بیت گویان .

نظامی .


سوی ملک مداین رفت پویان
گرامی ماه را یک ماه جویان .

نظامی .


دگر روز آمدش پویان بدرگاه
ببوی آنکه تمکینش کند شاه .

سعدی .


|| شتابان . دوان :
جهانجوی پویان ز بردع براند
ز گردان لشکر کسی را نخواند.

فردوسی .


برین شهر بگذشت پویان دو تن
پر از گرد و بی آب گشته دهن .

فردوسی .


نهادند بر نامه بر مهر شاه
فرستاده برگشت پویان براه .

فردوسی .


برفتند پویان بکردار غرم
بدان بیشه کش نامور خواند خرم .

فردوسی .


چو بشنید پویان بشد پیشکار
بنزد براهام شد کاین سوار.

فردوسی .


برین گونه پویان براه آمدند
بهفتم بنزدیک شاه آمدند.

فردوسی .


بابانگ و شغب و خروش می آمدند دوان و پویان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 434).
بدان گنج پویان شدم چون عقاب
سوی پشته ٔ مال کردم شتاب .

نظامی .


در ترکیب با کلماتی آورده شود چون : راه پویان . (فردوسی ).

پویان . (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 26 هزارگزی خاور دیزگران و3 هزارگزی جنوب کلکان نسار. کوهستانی سردسیر، دارای 220تن سکنه . کردی فارسی زبان . آب آن از چشمه و زه آب رود محلی ، محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات ، میوه جات ، شغل اهالی زراعت . صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی ،راه مالرو است و تا نزدیکی آبادی از شاهپورآباد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


پویان. ( نف ) صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن. پوینده. دونده. ( صحاح الفرس ) :
نوندی برافکند پویان براه
بنزدیک پیران ایران سپاه.
فردوسی.
جوانمرد پویان بگلنار گفت
که اکنون که با رنج گشتیم جفت.
فردوسی.
گر آئی بدین جای جویان شده
چنین در تک پای پویان شده.
( گرشاسبنامه ).
هوای گریان لؤلؤ فشاند بر صحرا
صبای پویان شنگرف ریخت بر کهسار.
مسعودسعد.
کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لاشریک له گویان.
سنائی.
نمدها و کرباسهای سطبر
ببندند بر پای پویان هزبر.
نظامی.
مثنوی پویان ، کشنده ناپدید
ناپدید از جاهلی کش نیست دید.
مولوی.
روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. ( گلستان ).
|| ( ق ) در حال پوییدن :
فرستاد نزدیک افراسیاب
همی تاخت پویان چو کشتی بر آب.
فردوسی.
پیاده شد از اسب زوبین بدست
همی رفت پویان بکردار مست.
فردوسی.
همی راند پویان براه دراز
چو خورشید تابان بگشت از فراز.
فردوسی.
وز آن روی رومی سواران شاه
برفتند پویان بدان بارگاه.
فردوسی.
همی رفت یکماه پویان براه
چو آمد بدان مرز او با سپاه.
فردوسی.
شتابیدگنجور و صندوق جست
بیاورد پویان بمهر درست.
فردوسی.
بیامد سخن جوی پویان ز پس
نبد آگه از راز او هیچکس.
فردوسی.
همی راند یکماه پویان براه
برنج آمد از راه شاه و سپاه.
فردوسی.
زنی با جوالی میان پرز کاه
همی بود پویان میان سپاه.
فردوسی.
فرستاد او را پیاده ز راه
بیاورد پویان بپیش سپاه.
فردوسی.
برفتند پویان بر شهریار
همه زیج و صلابها بر کنار.
فردوسی.
دوان داغ دل خسته روزگار
همیرفت پویان سوی مرغزار.
فردوسی.
چون بره کاید بمادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند.
خاقانی.
چو گاوی در خراس افکنده پویان
همه ره دانه ریز و دانه جویان.
نظامی.
زید از پس او چو سایه پویان
وز سایه او خلاص جویان.

دانشنامه عمومی

پویان می تواند به موارد زیر اشاره کند:
امیرپرویز پویان، فعال سیاسی، تئوریسین کمونیست و از بنیان گذاران سازمان چریک های فدائی خلق
پویان آزاده، پیانیست, آهنگساز, پداگوگ و پژوهشگر موسیقی ایرانی
انوشیروان پویان، وزیر بهداری کابینه امیرعباس هویدا
پویان (صحنه)، روستایی از توابع بخش دینور شهرستان صحنه در استان کرمانشاه ایران

پیشنهاد کاربران

اسم خیلی قشنگیه و به معنی آرام و نرم هستش

رشد. . . . تعالی

پوینده علم ودانش

پیرو راستی

پوینده راستی ودرستی

جوینده
تلاش گر
مرد پویا کنجکاو

اهسته و پیوسته
کوشا و جوینده

جستجو کننده ی راستی و درستی

تلاشگر
پویا

رونده، رهرو، رهپیما، جستجوگر، جویا، جویان، و. . .

جستجو گر ، عاشق ، خستگی ناپذیر

پوینده علم و دانش . کنجکاو. در حال حرکت

پویان اسمی اصیل و زیباست. به معنی پوینده.

معنی اسم پویان یعنی نور و روشنایی

پاک یکرنگ ارام نیک اخلاق تجزیه کلمه پویان , ومعنیه لغویش روانوپوینده

پویان که پسر خاله ی خودم هست یعنی پوینده ی علم و دانش و پوینده ی درستی


سلام من پرنیا هستم و اسم برادرم پویان هست
اسم پویان اسم خیلی قشنگی هست که معنی آن
کا در حال حرکت به نرمی و آرامی است. ، روان، پویا، شتابان، جوینده و. . .

یه کلمه با معانی زیاد :
به کسی که خیلی گاوه میگن
کسی کلا نمیفهمه مثه دیواره
کسی که تو دوتا 2 نقش ward داره برا تیم حریف
لطفا از به کاربردن این کلمه برای توصیف دوستان صمیمی خود پرهیز کنید
پویانات :>



پویان به معنی پیوینده علم ودانش


یعنی پویا شتابنده که همه شاعران معاصر برای این نام اصیل ایرانی شعر سرودن

پوینده. جست و گر . شتابنده وپرتلاش

تلاش گر
جستجوگر راستی و درستی. . .

اسم من پویان هست از بندر گناوه پویان معنی زیاد داره معنی اصلیش یعنی جوینده تلاش کننده مهربان

جنگنده. تلاشگر

روان . . . . دوان. . .


کلمات دیگر: