کلمه جو
صفحه اصلی

امل


مترادف امل : آرزو، امید، رجا

متضاد امل : یاس

برابر پارسی : ( آمل ) آرزورسان، یاری گر

فارسی به انگلیسی

amul, conservative, old-fashioned, parochial, provincial, stick-in-the mud, stodgy, victorian, square, mossback, fogyish

fogyish


wish, desire, aspiration, ideal, hope


conservative, old-fashioned, parochial, provincial, stick-in-the mud, stodgy, Victorian


فارسی به عربی

محتشم

عربی به فارسی

اميد , اميدواري چشم داشت , چشم انتظاري , انتظار داشتن , ارزو داشتن , اميدواربودن


فرهنگ اسم ها

اسم: امل (دختر) (عربی) (تلفظ: amal) (فارسی: اَمل) (انگلیسی: amal)
معنی: امید، آرزو، ( در قدیم ) امید و آرزو، به فتح الف

(تلفظ: amal) (عربی) (در قدیم) امید و آرزو.


مترادف و متضاد

square-toed (صفت)
قدیمی مسلک، امل، دارای پنجه مربع

prudish (صفت)
متظاهر، با احتیاط، امل

آرزو، امید، رجا ≠ یاس


فرهنگ فارسی

( آمل ) از شهر های مهم ( استان دوم ) و آن در ۲۴٠ کیلو متری شمال تهران واقع شده رود هراز از آن می گذرد ٠ جمعیتش است ۶۸۹۶۳ ٠ تن است که به فارسی و لهجه مازندرانی سخن می گویند و مذهب شیعه دارند دانشمندان و محدثان بزرگ از آنجا برخاسته اند از آن جمله محمد بن حریری طبری فظل بن احمد زهری میر بزرگ و سید حیدر آملی را باید نام برد ٠
نام شهری بغربی جیحون امیدوار
امید، آرزو، آرمان، آمال جمع، کهنه پرست، کسی که آشنابه آداب تجددوتمدن نباشد، بیشتردرباره زنان گفته می شود
( صفت ) ۱ - کسی که باداب تجدد و تمدن آشنا نباشد (بیشتر در مورد زنان استعمال شود ) زن شلخته و بد سر و وضع .

فرهنگ معین

(اَ مَ ) [ ع . ] ( اِ. ) امید، آرزو. ج . آمال .
(اُ مُّ ) [ ع . ] (ص . ) کهنه پرست ، کسی که با تمدن و تجدد سازگار نباشد.

(اَ مَ) [ ع . ] ( اِ.) امید، آرزو. ج . آمال .


(اُ مُّ) [ ع . ] (ص .) کهنه پرست ، کسی که با تمدن و تجدد سازگار نباشد.


لغت نامه دهخدا

امل . [ اَ ] (ع اِ) اَمَل . رجوع به اَمَل شود.


امل . [ اَ م َ ] (ع مص ) امید داشتن چیزی را، گویند امله املاً (از باب نصر). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). امید داشتن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). استعمال این لفظ در طلب دنیا و افعال مذموم کرده اند. (از مؤید الفضلاء). بیوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) امید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). آرزو. شهوت . خواهش :
ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گوّاژه زده بر تو امل از بی بختی .

کسایی (از فرهنگ شعوری ).


چون آفتاب چرخ ببرج حمل تویی
هنگام ضعف ، مر ضعفا را امل تویی .

منوچهری .


بار گران بینمت بتوبه و طاعت
بار بیفکن امل دراز میفکن .

ناصرخسرو.


فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط
بعمر کوته و دور و دراز کرده امل .

ناصرخسرو.


قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه ). و فرونهادن بار امل در مهب شکوک ... (کلیله و دمنه ).
در امل تا دیریازی ّ و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز.

سوزنی .


شاخ امل بزن که چراغیست زودمیر
بیخ هوس بکن که درختیست کم بقا.

خاقانی .


دل ز امل دور کن زآنکه نه نیکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن .

خاقانی .


قفا چون ز دست امل خوردم اکنون
ز تیغ اجل در قفا می گریزم .

خاقانی .


اینک به آمل بر امل رحمت و رأفت نشسته اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مربی فضلای زمانه شمس الدین
تویی که قفل امل را سخای تست کلید.

ظهیر فاریابی .


سوی کسب و سوی غصب و صد حیل
جان نهاده بر کف از حرص و امل .

مولوی (مثنوی ).


بر اسیر شهوت و حرص و امل
برنوشته میر یا صدر اجل .

مولوی (مثنوی ).


نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه ٔ حرص و امل زآنند خلق .

مولوی (مثنوی ).


نویسنده را گر ستون عمل
بیفتد نبرّد طناب امل .

(بوستان ).


اجل بگسلاندش طناب امل
وفاتش فروبست دست عمل .

(بوستان ).


در باغ امل شاخ ارادت بنشانید
وز بحر عمل درّ مکافات برآرید.

سعدی .


ای راه تو صحرای امل پیمودن
تا چند بر آفتاب گل اندودن ؟

حافظ.


دلم امید فراوان بوصل روی تو داشت
ولی اجل بره عمر رهزن امل است .

حافظ.


سخا را نوشکفته بوستانیست
امل را نودمیده مرغزاریست .

؟


امل همچو خاریست بی هیچ شک
بریزد دم این خزان یک بیک .

؟ (آنندراج ).


ج ، آمال . رجوع به آمال شود.
- قصر امل ؛ کاخ آرزو. (فرهنگ فارسی معین ) :
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است .

حافظ.



امل . [ اُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ اَمیل . رجوع به اَمیل شود.


امل . [ اُم ْ م ُ ] (ص ) مأخوذ از ام عربی مادر و الف و لام تعریف عربی . چنانکه در ام البنین و غیره هست مانند اَبُل که در تداول عامه مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و غیره است . (از یادداشت مؤلف و فرهنگ فارسی معین ). کسی که بآداب و تمدن آشنا نباشد (بیشتر در مورد زنان استعمال میشود). زن شلخته و بد سر و وضع. (فرهنگ فارسی معین ). زن عامی و معتقد بخرافات و نادان برسمهای زمان خود. زنی که طرفدار طرز زندگی قدیم باشد.


( آمل ) آمل. [ م ُ ] ( اِخ ) نام شهری بغربی جیحون بفاصله یک میل در راه بخارا از سوی مرو، مقابل فربرا یا فربر که بشرقی جیحون است و آن را عامه آمو و آمویه گویند. و از آنجاست عبداﷲبن حماد شیخ بخاری و احمدبن عبده شیخ ابی داود. و برای تمیز از آمل طبرستان آن را آمل زم و آمل شط و آمل مفازه نیز خوانند. و این شهر را قوم تاتار ویران کردند. || رود جیحون. || نام شهری بزرگ بطبرستان [ مازندران ] در 21 هزارگزی محمودآباد و 36هزارگزی بابل. دارای پست و تلگراف. و در کتب قدیمه فاصله آن را تا ساری هیجده فرسنگ و تا رویان دوازده و تا چالوس ( شالوس ) نیز دوازده فرسنگ نوشته اند. و ازاین شهر است محمدبن جریر طبری و فضل بن احمد زهری و سیدحیدر آملی و عده ای کثیر از علما و محدثین دیگر.
و صاحب حدودالعالم گوید: آمل شهری است عظیم [ از دیلمان بناحیت طبرستان ] و قصبه طبرستان است و او را شهرستانیست با خندق بی باره و از گِرد وی ربض است و مستقر ملوک طبرستان است و جای بازرگانان است و خواسته بسیار است و اندر وی علمای بسیارند بهر علمی و آبهای روان است سخت بسیار و از وی جامه کتان و دستار خیش و فرش طبری و حصیر طبری وچوب شمشاد خیزد که بهمه جهان جائی دیگر نبود و از وی ترنج و نارنج خیزد و گلیم سپید کومس و گلیم دیلمی زربافت و دستارچه زربافت گوناگون و کیمخته خیزد و از وی آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و ترازوخانه و کاسه و طبق و طینوری و آنچ بدین ماند- انتهی. و صاحب معجم البلدان گوید: آمل... نام بزرگترین ِ شهرهای طبرستان بزمین هامون و دشت و جزء اقلیم چهارم ، طول آن 77 درجه و ثلث و عرض 37 درجه و سه ربعاست. بین آمل و ساریه هشت و میان آمل و رویان دوازده و فاصله آن تا شالوس ( چالوس ) دوازده فرسنگ است. از مصنوعات آمل سجاده های نیکوست - انتهی. و حمداﷲ مستوفی گوید: آمل از اقلیم چهارم باشد طولش از جزایر خالدات نزک و عرض آن از خط استوا لز. طهمورث ساخت شهری بزرگ است و هوایش بگرمی مایل و مجموع میوه های سردسیری و گرمسیری از لوز و جوز و انگور و خرما و نارنج وترنج و لیمو و مرکب و غیره فراوان باشد و مشمومات بغایت خوب و فراوان چنانچه اگر شهربند شود هیچ چیز ازبیرون احتیاج نباشد - انتهی. رود هراز از این شهر گذرد و معادن ذغال سنگ و آهن در ناحیت آمل بسیار است وآهن آن را در قدیم نیز استخراج می کرده اند. و شهر کنونی آمل بر خرابه های شهر قدیم بنا شده است و ظاهراً این شهر یک یا چند بار از طغیان رود هراز یا علل دیگرویران گردیده است. عده سکنه فعلی آن ده هزار است. و حدود فعلی این ناحیت از شمال دریای خزر و از مشرق سوادکوه و بارفروش و از جنوب لاریجان و از مغرب نمارستاق است :

فرهنگ عمید

امید، آرزو، آرمان.
کسی که آشنا به آداب ورسوم زمان نباشد و لباس و ظاهر یا افکارش مطابق زمانه نیست، کهنه پرست.

امید؛ آرزو؛ آرمان.


کسی که آشنا به آداب‌ورسوم زمان نباشد و لباس و ظاهر یا افکارش مطابق زمانه نیست؛ کهنه‌پرست.


دانشنامه عمومی

آمل. آمل ( تلفظ راهنما·اطلاعات) یک شهر در استان مازندران و مرکز شهرستان آمل است.آمل یکی از قدیمی ترین شهرهای ایران، قطب صنعت و صادرات و فرهنگ استان مازندران، پایتخت برنج ایران، قطب زیست فناوری و نبوغ ایران، یکی از قدیمی ترین مراکز یک جانشینی جهان، از شهرهای مهم ترابری، کشاورزی، گردشگری، معدنی و صنعتی ایران و از مهم ترین شهرهای مرتبط به علم در تاریخ معروف به شهر تاریخ و فلسفه است. پیشینه شهر آمل به زمان آماردها بر می گردد و در تاریخ نوشتاری نیز، مانند شاهنامه آمل از مراکز مهم اتفاقات بوده است. آمل در زمان زیاریان، علویان پایتخت ایران و در زمان اشکانیان یکی از مراکز ایران بود و در زمان افریدون تا زمان بهرام گور نیز آمل تختگاه و پایتخت ربع مسکون است. این شهر به دو منطقه شهری تقسیم می شود. آمل سومین شهر پرجمعیت استان مازندران است.
اردشیر می گوید: .mw-parser-output blockquote.templatequote{margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite{line-height:1em;text-align:right;padding-right:2em;margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite cite{font-size:85%}هزاران سال، پیش از آمدن آریاهای ایرانی به فلات ایران چندین گروه مردمان بومی که چهار گروه آن مشهورترند در این فلات جای داشتند که چگونگی دوره های پیشین آن چندان روشن نیست. نام یکی از این چهار گروه مردم بومی فلات ایران مرد بود، نام گروه مرد در نوشته ها «مارد» یا «آمارد» آمده که به زبان ایران و بومی مرد و آیمرد است و واژه های آمرت زبان کهنسال ارامنه و مردی، آی مردی، جوانمرد، جوانمردی، گله و گیله مرد که امروزه در سراسر مازندران و گیلان گویا است از نام باستانی این گروه سرچشمه می گیرد. رابینو معتقد است در میان اقوام تاریخی مازندران یکی تیپرها بودند که در کوه های شمالی سمنان اقامت داشتند و دیگری آمردها که شهر آمل آمرد همان آمل است چنان که پرد همان پل می باشد، به اسم آن ها نامیده شد اولین گروه در حاشیه دریا در ایران بودند و مرزهای چهارگونه سرزمین مردها بدینگون بود، از خاور به مرز ورگانا، هیرگانا گرگان و قسمتی به پارت خراسان، از شمال به دریاچه دراکسپین یا کاسپین، کاسو، کازاک یا قزاق و از باخترن تا آن دست لنکران قفقاز و از جنوب خاوری به کومیسین قومس یا دامغان و از جنوب رکا رک یا ری و جنوب باختری به کسپین قوزوین و سرزمین مدی چسبندگی داشت.
این شهر معروف به شهر علم و فلسفه و تاریخ، شهر بام ایران، شهر هزار سنگر شهر مادها و اولین شهر علویان است. واژه آمل، حرف «آ» در زبان ایرانیان قدیم کاربرد «ضد» داشته و «مُل» به معنی مرگ و «آمل» ترکیبی از ضد مرگ مانند امرداد و مرداد است. آمل به معنی بی مرگ است یعنی تو را مرگ مباد. هفت شهر، آمرداد، آموی و آمله نیز دیگر نام های آمل در طول تاریخ بوده است. بام ایران اشاره به دماوند است که در بخش لاریجان شهرستان آمل قرار دارد. همچنین آملی به عنوان دروازه ورود شمال ایران نیز شناخته می شود. بر روی سکه های ساسانی، نام شهرهایی که سکه در آن جا زده شده با علامت اختصاری مشخص گردیده است، اِم علامت شهر آمل بوده است.
نام یکی از اقوام ساکن کرانه جنوبی دریای مازندران آمارد بوده است. نام شهر آمل در مازندران را دگرگون شده نام آمارد دانسته اند.واژه آمل که گونه دیگر آن آموی است، احتمالاً از قبیله باستانی (آ) مردها یا (آ) ماردها گرفته شده است. مورخان باستانی غربی نام این قبیله را مردی یا آمردی آورده اند. آماردها قومی نیرومند و جنگجو بوده اند و ناحیه فعلی آمل را به عنوان مرکز خود انتخاب نموده و نام خود را برنهادند و بعدها واژه «آماردها» به سبب کثرت تلفظ به آملد، آمرد و «آمل» بدل شد. نیز وجه تسمیه این شهر به سبب بنیان گذار خود «آمله» نیز می تواند باشد، چنان که در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار آمده است و در جای دیگر پیرنیا می گوید این قوم مهاجر بادیه نشین بوده اند که به تاخت تاز در اراضی اقوام دیگر می پرداختند و به روزگار کوروش تا حوالی ماد پراکنده گردیده بودند، آمردها در حدود سه هزار سال پیش از میلاد نیز در حال پیدا نمودن سرزمین بوده اند.در اطلس شناسی آمده است، آمل از سرزمین های قدیمی بوده و دیرینگی آن به درازای بلندی می رسد و مردمانش از آمردها هستند که اولین قوم در کنار دریا پارس اند.
هزاران سال، پیش از آمدن آریاهای ایرانی به فلات ایران چندین گروه مردمان بومی که چهار گروه آن مشهورترند در این فلات جای داشتند که چگونگی دوره های پیشین آن چندان روشن نیست. نام یکی از این چهار گروه مردم بومی فلات ایران مرد بود، نام گروه مرد در نوشته ها «مارد» یا «آمارد» آمده که به زبان ایران و بومی مرد و آیمرد است و واژه های آمرت زبان کهنسال ارامنه و مردی، آی مردی، جوانمرد، جوانمردی، گله و گیله مرد که امروزه در سراسر مازندران و گیلان گویا است از نام باستانی این گروه سرچشمه می گیرد. رابینو معتقد است در میان اقوام تاریخی مازندران یکی تیپرها بودند که در کوه های شمالی سمنان اقامت داشتند و دیگری آمردها که شهر آمل آمرد همان آمل است چنان که پرد همان پل می باشد، به اسم آن ها نامیده شد اولین گروه در حاشیه دریا در ایران بودند و مرزهای چهارگونه سرزمین مردها بدینگون بود، از خاور به مرز ورگانا، هیرگانا گرگان و قسمتی به پارت خراسان، از شمال به دریاچه دراکسپین یا کاسپین، کاسو، کازاک یا قزاق و از باخترن تا آن دست لنکران قفقاز و از جنوب خاوری به کومیسین قومس یا دامغان و از جنوب رکا رک یا ری و جنوب باختری به کسپین قوزوین و سرزمین مدی چسبندگی داشت.

آرزو


دانشنامه آزاد فارسی

آمل. آمل (ماوراءالنهر)
رجوع شود به:چارجو

تغییرمسیر به:
کمبل، جوزف (۱۸۷۹ـ۱۹۴۴)

نقل قول ها

آمل. آمل از شهرهای استان مازندران در شمال ایران.
• -> ابن فریغون، سفرنامه
• -> فردوسی
• «ااز آمل گذر سوی تمیشه کرد// نشست اندر آن نامور بیشه کرد» -> فردوسی
• «بپردازم آمل نیایم به جنگ// سرم را ز نام اندرآرم به ننگ» -> فخرالدین اسعد گرگانی
• «از آن خوانند آرش را کمانگیر// که از آمل بمرو انداخت یک تیر» -> طالب آملی
• «چو من فرزانه ای برخاست از آن بوم// طواف خاک آمل بایست کرد» -> راوی
• «رسیدم به آمل شهر هفت رنگ// همه عارف و شاعر و مرد جنگ// بزرگان ایران زمین بزرگان شهیر// ز میر حیدر فخر رازی ابن جریر//• -> احساس انوشیروان و فردوسی به آمل / سفرنامه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَمَلُ: آرزو
معنی عَمَل: عمل - کار(عمل ، عبارت از هر فعلی است که از جانداری با قصد انجام شود ، پس عمل اخص از فعل است ، چون فعل به کارهایی هم که از حیوانات بدون قصد سر میزند ، اطلاق میشود ، و حتی گاهی در جمادات نیز اطلاق میشود ، ولی کلمه عمل کمتر در اینگونه موارد اطلاق میگردد...
معنی عَمِلَ: انجام داد
تکرار در قرآن: ۲(بار)
آرزو، امید. بگذار بخورند و برخوردار شوند و آرزو سر گرمشان کند این کلمه فقط دو بار در قرآن آمده است: کهف: 46، حجر: 3.

گویش مازنی

( آمل ) /aamel/ از شهرهای مازندران که رودخانه ی هراز از وسط آن می گذرد

پیشنهاد کاربران

به معنی مرگ مباد و جاویدان

نژاد مردم این شهر آمارد

ساده اندیش - روستائی

کهنه اندیش -

داهاتی ، در یکی از فیملم های زنده یاد ناصر ملک مطیعی چپ و راست از این واژه استفاده میکرد . امل با ضمه به روی الف و میم . موددبانه همان
ساده ادندیش / روستائی درست میباشد. با تشکر از زحمات شما و باید بگویم وافعا سایت بی نظیری دارید و خیلی ممنون که میتوانم رایگان از آن
استفاده کنم. درود بر شما.

دوستان چرا ندانسته نظر میدید؟! این واژه اُمُّل نیست!! اَمَل یا آرزو هستش و در احادیث در کسوت طول امل یا همان آرزوهای دور و دراز مورد نکوهش واقع شده و در اشعاری از جمله بیتی از صائب بهش اشاره شده . اما به تنهایی آرزو معنی میده و مانند معنیش در زبان ما در زبان عربی هم از اسامی دختران تلقی میشه.

آرزومند

آمل ( Amol ) : در زبان سانسکریت به معنی با ارزش و گرانبها است و در هندوستان اسم پسرانه هم هست:
آمل راجان:روزنامه نگار هندی
آمل پاراشار:بازیگر هندی


کلمات دیگر: