کلمه جو
صفحه اصلی

مونس


مترادف مونس : آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم راز، همنشین، یار

برابر پارسی : همدم، همدل، همنشین

فارسی به انگلیسی

companion, mate

companion


فرهنگ اسم ها

اسم: مونس (دختر) (عربی) (تلفظ: munes) (فارسی: مونس) (انگلیسی: munes)
معنی: هم نشین و همراز، همدم

(تلفظ: munes) (عربی) هم نشین و همراز ، همدم .


مترادف و متضاد

اسم آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم‌راز، همنشین، یار


آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، همراز، همنشین، یار


فرهنگ فارسی

یکی از دریاهای هفتگانه قدما و بقول بعضی همان اقیانوس اطلس است .
انس گیرنده، انس گرفته، همدم
۱ - ( اسم ) انس گیرنده . ۲ - همدم یار : [ بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری . ] ( حافظ . ۳۱۳ )
انس دهنده .

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) انس گرفته ، همدم .

لغت نامه دهخدا

مؤنس. [ م ُ ءَن ْ ن ِ ] ( ع ص )انس دهنده. || بیننده. ( از منتهی الارب ).

مؤنس. [ م ُءْ ن ِ ] ( ع ص ) انس دهنده. || ( اِ ) نام روز پنجشنبه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نامی است پنجشنبه را. ( مهذب الاسماء ).
- ابومؤنس ؛ شمع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

مونس. [ ن ِ ] ( از ع ، ص ) انس دهنده. || انس گرفته. خوگاره. خوگر. ( ناظم الاطباء ). همراز. ( مهذب الاسماء ). انیس. مأنوس. همنفس. رفیق. اَنِس. ( یادداشت مؤلف ). همدم. ( غیاث ) ( آنندراج ). آرام دهنده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( دهار ). شادکننده. ( دهار ) :
می بر کف من نه که طرب را سبب این است
آرام من و مونس من روز و شب این است.
منوچهری.
خواندن قرآن و زهد و علم و عمل
مونس جانند هر چهار مرا.
ناصرخسرو.
با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل.
ناصرخسرو.
مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاک پای خاطر من چیست اشعار و خطب.
ناصرخسرو.
هرچیز که در هر دو جهان بسته آنی
آن است تو را در دو جهان مونس و معبود.
ناصرخسرو.
مونس من همه ستاره بود
قاصد من همه صبا باشد.
مسعودسعد.
مونسم شمع و هر دو تن گریان
من ز هجر بت آن ز مهر لگن.
مسعودسعد.
آباد بر آن شاه که دارد چو تو مونس
آباد بر آن شهر که دارد چو تو داور.
امیرمعزی.
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم.
نظامی.
عدل تو قندیل شب افروز تست
مونس فردای تو امروز تست.
نظامی.
ای غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی.
عطار.
وقت است خوش آن را که بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس.
سعدی ( گلستان ).
ای مرهم جان و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم.
سعدی.
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای.
حافظ.
- انیس و مونس شدن ؛ همدم و همراز شدن. همنفس و همنشین گشتن :
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد.
حافظ.
- مونس آمدن ؛ مونس شدن. همدم و همنفس گشتن :

مونس . [ ن ِ ] (اِخ ) مونس الاستاد، مونس خادم ، مونس المظفر، امیرالامرای دربار عباسیان معاصر مقتدر باﷲ و القاهر باﷲ بود و القاهر باﷲ به کمک او و ابویعقوب اسحاق نوبختی به خلافت نشست و به دست خود قاهربه قتل رسید. مونس سری بس بزرگ داشت چون مغزش را درآورند شش رطل بغدادی بود. (از تاریخ گزیده صص 340-343). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 373 و 374 و فهرست خاندان نوبختی و حبیب السیر چ خیام فهرست ج 2 شود.


مونس . [ ن ِ ] (از ع ، ص ) انس دهنده . || انس گرفته . خوگاره . خوگر. (ناظم الاطباء). همراز. (مهذب الاسماء). انیس . مأنوس . همنفس . رفیق . اَنِس . (یادداشت مؤلف ). همدم . (غیاث ) (آنندراج ). آرام دهنده . (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). شادکننده . (دهار) :
می بر کف من نه که طرب را سبب این است
آرام من و مونس من روز و شب این است .

منوچهری .


خواندن قرآن و زهد و علم و عمل
مونس جانند هر چهار مرا.

ناصرخسرو.


با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل .

ناصرخسرو.


مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاک پای خاطر من چیست اشعار و خطب .

ناصرخسرو.


هرچیز که در هر دو جهان بسته ٔ آنی
آن است تو را در دو جهان مونس و معبود.

ناصرخسرو.


مونس من همه ستاره بود
قاصد من همه صبا باشد.

مسعودسعد.


مونسم شمع و هر دو تن گریان
من ز هجر بت آن ز مهر لگن .

مسعودسعد.


آباد بر آن شاه که دارد چو تو مونس
آباد بر آن شهر که دارد چو تو داور.

امیرمعزی .


ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم .

نظامی .


عدل تو قندیل شب افروز تست
مونس فردای تو امروز تست .

نظامی .


ای غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی .

عطار.


وقت است خوش آن را که بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس .

سعدی (گلستان ).


ای مرهم جان و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم .

سعدی .


از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای .

حافظ.


- انیس و مونس شدن ؛ همدم و همراز شدن . همنفس و همنشین گشتن :
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ٔ ما را انیس و مونس شد.

حافظ.


- مونس آمدن ؛ مونس شدن . همدم و همنفس گشتن :
چو تنها بوی گریه ات مونس آید
به ویران درون جغد مسعود باشد.

ناصرخسرو.


و رجوع به ترکیب مونس شدن شود.
- مونس شدن ؛ همدم گشتن . همنفس شدن . خوگر و انیس گشتن :
گربه دست عالم آید زین عمل بیرون رود
کز فواید در وظایف مونس دانا شود.

ناصرخسرو.


تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا به گاه روزم .

خاقانی .


مونس خسرو شده دستور و بس
خسرو و دستور و دگر هیچکس .

نظامی .



مونس . [ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 34هزارگزی جنوب اهواز با 400 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است . ساکنان از طایفه ٔ هوشیمه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

انس گیرنده، انس گرفته، همدم.

دانشنامه عمومی

مونس (فیلم). مونس عنوان فیلمی سینمایی به کارگردانی حمید رخشانی است که در سال ۱۳۷۹ ساخته شد؛ و در خرداد ۱۳۸۱ بر روی پردهٔ سینما رفت.
امین حیایی
محمدرضا شریفی نیا
نیلوفر خوش خلق
زهرا محمودی
جمشید اسماعیل خانی
رضا رخشانی
امیر معاون زاده
فرهاد حمیدی
سید احمد محمدی
فرهاد باباوند
آیدا راجی
مردی به نام پیمان، پس از تحمل چهار سال زندانی آزاد می شود، او بعد از آزادی به دنبال همسرش مونس و دخترش الهام می گردد و…
این فیلم در چهارمین دوره جشن خانهٔ سینما (۱۳۷۹) در بخش مسابقه ـ عکس و در پنجمین دوره جشن خانه سینما (۱۳۸۰) در بخش پوستر (اعلان دیواری) حضور داشته است.

دانشنامه آزاد فارسی

مونْس (Mons)
کلیسای سنت وُدرو با برج نافوس
(به فلاندری: برگن) شهری صنعتی و مرکز استان اِنو، در بلژیک، به فاصلۀ ۵۲کیلومتری جنوب غربی بروکسل، با ۹۲هزار نفر جمعیت (۱۹۹۷). صنایع آن عبارت اند از استخراج زغال سنگ، نساجی، و تصفیۀ شکر. مقرّ نظامی ناتو در نزدیکی مونس، در شی یور ـ کاستو، است. در جنگ جهانی اول، این شهر صحنۀ نبرد مونس بین نیروهای بریتانیایی و آلمانی در اوت ۱۹۱۴ بود. این شهر بین دو حوضۀ مهم از معادن زغال سنگ قرار دارد. یک ساختمان شهرداری (۱۴۴۳ـ۱۴۶۷م)، کلیسایی با برج ناقوس (۱۴۵۰ـ۱۶۲۱)، و سه موزه دارد.

جدول کلمات

همدم

پیشنهاد کاربران

الیف

همراز. همدل. انس گرفته


همدیم ، یار ، همنشین، همراز ، همدل

غمخوار
یار

همدم ؛ یار

آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، هم راز، همنشین، یار، همدل

همدم و یار و همنشین


هم دل ، هم راز ، اشنا ، همنشین

همدم
همدل


انیس، همدم

سرآغاز

مونس هم وزن یونس

مونس معنی:همدم، یار
مخالف:دوشمن
هم خانواده:اُنس

مونس یعنی دوست

معنیمونس یعنی:
یار - همدم - هم راز

هم معنی مونس :
یار همدم همراز


کلمات دیگر: