کلمه جو
صفحه اصلی

اهو


مترادف اهو : ( آهو ) جیران، ظبی، غزال، گوزن، آک، عیب، وصمت، بیماری، مرض، ناخوشی، بد، ناپسند، نامقبول

فارسی به انگلیسی

defect, fault, disfigurement, gazelle, deer, drawback

فارسی به عربی

ربو , عیب

فرهنگ اسم ها

اسم: آهو (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: āhu) (فارسی: آهو) (انگلیسی: ahu)
معنی: غزال، معشوق زیبا، چشم زیبا، تندرونده، غزاله، سریع العمل، جانور معروف که نام دیگر آن غزال است، آهو به زیبایی چشم و خرامش در رفتار شهرت دارد

مترادف و متضاد

defect (اسم)
علت، عیب، نقص، قصور، کمبود، کاستی، اهو، نکته ضعف

illness (اسم)
سقم، خستگی، اهو، شرارت، مرض، ناخوشی، کسالت، بدی، بیماری، عارضه کسالت

فرهنگ فارسی

( آهو ) یوهانی برو فلند مشهور به یوهانی نویسنده واقع بین ( ر آلیست ) فنلاندی ( و. لاپین لاک ( ۱۸۶۱ - ف. ۱۹۲۱ م . ) غالب نوشته های او درباره زندگی دهقانان فنلاندست .
۱ - ( اسم ) عیب نقص . ۲ - بیماری مرض . ۳ - ( صفت ) بد ناپسند .
آوازی که تعجب را بدان بیان کنند

فرهنگ معین

( آهو ) [ په . ] ۱ - ( اِ. ) عیب ، نقص . ۲ - بیماری ، مرض . ۳ - (ص . ) بد، ناپسند.
بره (بَ رِّ ) (اِمر. ) بچة آهو.
[ په . ] ( اِ. ) جانوری از خانوادة تهی - شاخان ، جزو راستة نشخوارکنندگان که اقسام مختلف دارد و عموماً دوندة بسیار سریع و چابک و دارای دست و پای بلند و چشمان زیباست ، غزال ، مارال . ، پشت ~بسته بودن کنایه از: دور از دسترس بودن .

لغت نامه دهخدا

اهو. [ اُ هََ / هُو ] (صوت ) آوازی که تعجب را بدان بیان کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


( آهو ) آهو. ( اِ ) غزال. غزاله. ظبی. ظبیه. ابوالسفاح. فائر. ج ، فور :
بباغ اندر کنون مردم نبرّد مجلس از مجلس
براغ اندر کنون آهو نبرّد سیله از سیله.
رودکی.
چون نهاد او پَهَنْد را نیکو
قید شد در پَهَنْد او آهو.
رودکی.
آهو از دام اندرون آواز داد
پاسخ گرزه بدانش بازداد.
رودکی.
اکنون فکنده بینی از ترک تا یمن
یکچند گاه زیر پی آهوان سمن.
دقیقی.
آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.
کسائی.
آهو مر جفت را بغالد بر خوید
عاشق معشوق را بباغ بغالید.
عماره.
بزرگان ببازی بباغ آمدند
همه میش و آهو براغ آمدند.
فردوسی.
بپرّیم تا مرغ جادو شویم
بپوییم و در چاره آهو شویم.
فردوسی.
چپ و راست گفتی که جادو شده ست
به آورد تازنده آهو شده ست.
فردوسی.
نوازنده بلبل براغ اندرون
گرازنده آهو براغ اندرون.
فردوسی.
چو زان بگذری سنگلاخ است و دشت
که آهو برآن بر نیارد گذشت.
فردوسی.
دگر سو سرخس و بیابان به پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش.
فردوسی.
همه دشت پر خرگه و خیمه گشت
از انبوه آهو سراسیمه گشت.
فردوسی.
چو پیلان بزور و چو مرغان به پر
چو ماهی بدریا چو آهو به بر.
فردوسی.
بدان دژ درون رفت مرد دلیر
چنانچون سوی آهوان نرّشیر.
فردوسی.
گوزن است اگر آهوی دلبر است
شکاری چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
ببایست بر کوه آتش گذشت
بمن زار بگریست آهو بدشت.
فردوسی.
همه کوه نخجیر و آهو بدشت
چو این شهربینی نباید گذشت.
فردوسی.
نه اندر شکاری که گور افکنی
وگر آهوان را بشور افکنی.
فردوسی.
همی کرد نخجیر آهو نخست
ره شیر و جنگ پلنگان نجست
کنون نزد او جنگ شیر ژیان
همانست و نخجیر آهو همان.
فردوسی.
بخارید گوش آهو اندرزمان
خدنگی نهاد آن زمان در کمان
سر و گوش و پایش بیک جای دوخت
بر آن آهو آزاده را دل بسوخت.
فردوسی.

فرهنگ عمید

( آهو ) پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافته سُم ها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸ )، یا رب آن آهوی مُشکین به خُتَن بازرسان / وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ: ۷۷۲ ).
* آهوی مشک (تاتار، تتر، ختا، ختن، خرخیز ): [قدیمی] آهویی کوچک با موهای زبر و قهوه ای و دو دندان دراز به طول چند سانتی متر که بیشتر در کوه های هیمالیا یافت می شود و از ناف آن مادة خوش بو و سیاه رنگی به نام مشک به دست می آید.
۱. عیب، نقص: بی آهو کسی نیست اندر جهان / تن وجان چو بپساود اندر نهان (فردوسی: ۷/۲۰۹ )، جز آن کس ندانم نکوگوی من / که روشن کند بر من آهوی من (سعدی۱: ۱۳۳ ).
۲. گناه، خبط، خطا، تقصیر.

دانشنامه عمومی

آهو. چندین گونه، متن را ببینید
سرده Gazella
غزال کوویه، G. cuvieri
جبیر، G. dorcas
آهوی گواتردار ایرانی، G. subgutturosa
جبیر or Indian gazelle, G. bennettii
آهوی کوهی، G. gazella
غزال شاخ باریک، G. leptoceros
Speke's gazelle, G. spekei
غزال ارلانگر، G. erlangeri
آهو یا غزال شامل گونه های زیادی از بزکوهی و سرده غزال است یا در گذشته چنین در نظر گرفته می شد. آهوها به عنوان جانورانی چابک شناخته می شوند. آن ها می توانند ناگهانی سرعت خود را به ۹۷ کیلومتر یا ۶۰ مایل در ساعت برساند یا هنگام دویدن سرعت خود را در ۴۸ کیلومتر (۳۰ مایل) در ساعت نگه دارد. غزال ها بیشتر در صحراها، مرغزارها (زمین های چمن) و ساوانای آفریقا، جنوب غرب آسیا، آسیای میانه و شبه قاره هند دیده می شوند. این جانور بیشتر به صورت گله ای زندگی می کنند و از گیاهان نرم و لطیف و برگ ها می خورد و کمتر به گیاهان خشک رو می آورد.
غزال ها اندام به نسبت کوچکی دارند. بلندی بیشتر آن ها تا شانه، میان ۶۱ تا ۱۱۰ سانتی متر (۲ تا ۳٫۵ پا) است و رنگ آن ها قهوه ای مایل به زرد است.
واژهٔ Gazelle یا غزال در ریشهٔ عربی است که نخستین بار وارد زبان فرانسوی میانه و سپس در نزدیکی های سال ۱۶۰۰ از فرانسوی وارد انگلیسی شد. مردمان عرب به صورت سنّتی به شکار آهو می رفتند. این جانور در ادبیات عرب نماد زیبایی زنان بوده است. برخی زبان شناسان بر این باورند که واژهٔ غزل که گونه ای شعر در ادبیات عاشقانه است بیشتر به دلیل همانندسازی زیبایی معشوق و آهو به یکدیگر، این چنین نامگذاری شده است. در داستان ها گفته می شود که خلیفه عبدالملک مروان (۶۴۶ تا ۷۰۵) یک بار یک آهو را به دلیل شباهتش به معشوقش آزاد کرده است.

دانشنامه آزاد فارسی

آهو. آهو (antelope)
هر کدام از انواع پستانداران سم دار، متعلق به تیرۀ گاویان۱. بیشتر آهوها سبک وزن و تیز پا، چراگر، جست وجوگر و نشخوارکننده اند. اندازۀ آن ها متغیر است. بلندی آن ها از زمین نیز از ۳۰ سانتی متر (دیک دیک ها۲) تا۱.۸ متر (آهوی افریقایی۳) متغیر است. اکثر آن ها افریقایی اند، ازجمله آهوی افریقایی؛ گرچه سایر گونه ها در بخش هایی از آسیا، ازجمله کویرهای عربستان و خاورمیانه زندگی می کنند. آهوی شاخ چنگالی۴ Antiocapra americana در امریکای شمالی به تیرۀ دیگری تعلق دارد.

نقل قول ها

آهو. آهو جانوری است از خانواده تهی شاخان و راسته نشخوارکنندگان.
• «آهوی تیزدونده را هیچ اسبی نتواند گرفت؛ اگر بدام افتد، سبب آن است که پیوسته نگران اطراف خود است.» -> لی بو وی
• «مثل آهو خویشتن را از کمند و مانند گنجشک از دست صیاد خلاص کن.» -> انجیل عهد عتیق، امثال سلیمان - ۶، ۵
• «آهو را ماند که در کشوری چرد و در کشوری دیگر نافه نهد.»• «آهوگردانی کردن.»• «به آهو گوید دو، به تازی گوید گیر!»• «به آهو می گوید بدو، به تازی می گوید بگیر»• «تازی که پیر شد، از آهو حساب می برد.»• «زهی سوار که آهوی مانده می گیرد!»• «آهو از دام اندرون آواز داد// پاسخ گرزه به دانش بازداد» -> رودکی
• «آهو همی گرازد، گردن همی فرازد// گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا» -> کسایی مروزی
• «از حسرت آن دیدهٔ چون دیدهٔ آهو// این دیده نه درخواب نه بیدار چو خرگوش» -> سنایی
• «اکنون فکنده بینی از ترک تا یمن// یک چندگاه زیر پی آهوان سمن» -> دقیقی
• «ببایست بر کوه آتش گذشت// به من زار بگریست آهو به دشت» -> فردوسی
• «بپریم تا مرغ جادو شویم// بپوییم و در چاره آهو شویم» -> فردوسی
• «بخارید گوش، آهو اندر زمان// خدنگی نهاد آن زمان در کمان// سر و گوش و پایش به یک جای دوخت// بر آن آهو آزاده را دل بسوخت» -> فردوسی
• «بدان دژ درون رفت مرد دلیر// چنان چون سوی آهوان نر شیر» -> فردوسی
• «بزرگان به بازی به باغ آمدند// همه میش و آهو به راغ آمدند» -> فردوسی
• «بود مصاف تو ای چرخ با شکسته دلان// همیشه شیر تو آهوی لنگ می گیرد» -> صائب تبریزی
• «به آهو می کنی غوغا که بگریز// به تازی هی زنی اندر دویدن// الهی راست گویم فتنه از توست// ولیک از ترس نتوانم جکیدن// اگر ریگی به کفش خود نداری// چرا بایست شیطان آفریدن» -> ناصرخسرو
• «به بال و پر چو هزبری به خشم و کین چو پلنگ// به خال و خط چو تذروی به دست و پا چو غزال» -> طالب آملی
• «به پیش اندر آمدش آهو دو جفت// جوانمرد خندان به آزاده گفت// کدام آهو افکنده خواهی به تیر// که ماده جوان است و همتاش پیر// چنین گفت آزاده کای شیرمرد// به آهو نجویند مردان نبرد// وزآن پس هیون را برانگیز تیز// چو آهو ز جنگ تو گیرد گریز» -> فردوسی
• «به گوش یکی آهو اندرفکند// پسند آمدش بود جای پسند» -> فردوسی
• «چپ و راست گفتی که جادو شده ست// به آورد تازنده آهو شده ست» -> فردوسی
• «چو بستی نرگسش را پرده خواب// شدی با شمع همدم در تب و تاب// دو مست آهوی خود را تا سحرگاه// چرانیدی به باغ حسن آن ماه» -> عبدالرحمن جامی
• «چو پیلان به زور و چو مرغان به پر// چو ماهی به دریا چو آهو به بر» -> فردوسی
• «چو زان بگذری سنگلاخ است و دشت// که آهو برآن برنیارد گذشت» -> فردوسی
• «چون نهاد او پهند را نیکو// قید شد در پهند او آهو» -> رودکی
• «دگر سو سرخس و بیابان به پیش// گله گشته بر دشت آهو و میش» -> فردوسی
• «دلا ز شاخ آهو هرگز مدار چشم ثمر» -> قاآنی شیرازی
• «دیدی آن جانور که زاید مشک// نامش آهو و او همه هنر است؟» -> خاقانی
• «سگ تازی که آهوگیر گردد// بگیرد آهوش چون پیر گردد» -> نظامی
• «صحرای سنگ روی و کُه و سنگلاخ را// از سم آهوان و گوزنان شیار کرد»• «فرستاده گفت ای خداوند رخش// به دشت آهوی ناگرفته مبخش» -> فردوسی
• «قلاده به زر هشتصد بود سگ// که در دشت آهو گرفتی به تگ» -> فردوسی
• «کی شناسد قیمت و مقدار دُر بی معرفت// کی شناسد قدر مشک آهوی خرخیز و ختن؟» -> سنایی
• «گشاده به رو، چرب دستی و زور// کمان مهرهٔ آهو و شیر و گور» -> فردوسی
• «گوزن است اگر آهوی دلبر است// شکاری چنین درخور مهتر است» -> فردوسی
• «نوازندهبلبل به باغ اندرون// گرازنده آهو به راغ اندرون» -> فردوسی
• «نه اندر شکاری که گور افکنی// وگر آهوان را بشور افکنی» -> فردوسی
• «نیم چو آهو کز کشور دگر بچرد// نهد معطر نافه به کشور دیگر// بسان بازم کش بداری اندر بند// شکار پیش تو آرد چو بازیابد پر» -> مسعود سعد سلمان
• «همه دشت پر خرگه و خیمه گشت// از انبوه آهو سراسیمه گشت» -> فردوسی
• «همه کوه نخجیر و آهو به دشت// چو این شهر بینی نباید گذشت» -> فردوسی
• «همی کرد نخجیر آهو نخست// ره شیر و جنگ پلنگان نجست// کنون نزد او جنگ شیر ژیان// همانست و نخجیر آهو همان» -> فردوسی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آهو. آهو نام حیوانی است که به همین نام معروف است. به آهو ظبی و غزال نیز گفته می شود و از آن به مناسبت در باب هایى مانند حج و صید و ذباحه بحث شده است.
۱. ↑ نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۳۶، ص۲۰۲-۲۰۳.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیه السلام، ج۱، ص۱۶۸.
...

گویش مازنی

( آهو ) /aahoo/ از نام های مازندرانی برای نام گذاری قاطر و اسب - این نام با افزودن واژه ی خانم برای زنان نیز به کار رود & آهو & نام گاوی که دور چشم آن سیاه باشد
/oho/ از اصوات است در بیان کثرت و تعجب

از اصوات است در بیان کثرت و تعجب


واژه نامه بختیاریکا

( آهو ) آهی

جدول کلمات

آهو
ظب, تیبا, غزال, مرال
غزال

پیشنهاد کاربران

آهو نام دخترانه فارسی است، برگرفته از طبیعت
معنی آهو: معشوق زیبا؛ چشم زیبا؛ سریع و چابک
Ahoo


وقتی اسم آهو رو میشنویم چیزی که یادمون میاد دو تا چشم کشیده است . . زیبایی و آرامی رو میرسونه . . .

ریشه آسو یا آهو به به معنی زندگی و توانایی
آهو یکی از ایزدان آریایی بوده است.

ساده پاک معصوم

آهو به ترکی: مارال، جِیران

آهو یعنی چشم زیبا. غزال وعزاله🤗🙂

آهْوَ ( اوستایی ) این، آن

غزال

روستایی از توابع تفرش در استان مرکزی

( اوستایی ) این، آن

مارال - مرال

چشم زیبا

آرام و زیبا و مظلوم

شوکا

بر طبق منابعی:
هو =خوب ( هومَت: پندار خوب، هوخت: گفتار خوب، هورشت: کردار خوب، هومن: مرد خوب، هوتن: تن خوب، هویدا: خوب پیدا، هوده: بازده خوب، هو خشتره : شهریار خوب )
اَ = بد ( آرمیده = اَ رمیده = کسی که رمیده نیست و آرامش گرفته )

آهو = اَ هو = بد

به حیوان آهو نمیخورد، ولی به هرحال. اگر اشتباهی نیز در برداشت از این کلمه شد، پوزش میخواهم.

آف

جیران، ظبی، غزال، گوزن، آک، عیب، وصمت، بیماری، مرض، ناخوشی، بد، ناپسند، نامقبول

۱. غزال
۲. عیب و خطا

به کردی کورمانج میشه غازِل یعنی اهو کژال هم میشه کردی میانی آهو هم پارسیه . . . این سه تا ایرانیه. . . .

آهو:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آهو" می نویسد : ( ( آهو در پهلوی در ریخت آهوگ āhōg بکار می رفته است . و آهو به معنی زشتی و " آک" و عیب است . ستاک واژه همان می تواند بود که در اوستایی نیز دیده می آید که در نام " آناهیتا" به معنی "بدور و پیراسته از آک و آهو "بازمانده است ) )
( ( ز آهو همان کش سپیدست موی
چنین بود بخش تو ، ای نامجوی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص۱۳۸۲. )


غزال، جیران، ظب

نام دختر


کلمات دیگر: