مترادف همدم : انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم زبان، هم صحبت، همنشین، یار
همدم
مترادف همدم : انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم زبان، هم صحبت، همنشین، یار
فارسی به انگلیسی
companion, confident
associate, alter ego, company, compeer, crony, intimate, helpmate, mate
فارسی به عربی
صاحب
فرهنگ اسم ها
اسم: همدم (دختر) (فارسی) (تلفظ: hamdam) (فارسی: همدم) (انگلیسی: hamdam)
معنی: مونس، هم صحبت، یار، ( به مجاز ) همنشین
معنی: مونس، هم صحبت، یار، ( به مجاز ) همنشین
(تلفظ: hamdam) (به مجاز) همنشین ، مونس .
مترادف و متضاد
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم
شرکت، همدم، تبانی
یار، رفیق، نوعی کتری فلزی، چماق یا گرز راهزنان، همدم، برادر، چوب دستی، باطوم یا چوب قانون پاسبان
همدم
انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همزبان، همصحبت، همنشین، یار
فرهنگ فارسی
همنفس، هم صحبت، مونس، همنشین
فرهنگ معین
( ~. دَ ) (ص مر. ) ۱ - رفیق ، هم نفس . ۲ - هم زبان ، هم سخن . ۳ - هم پیاله . ۴ - پیاله شراب .
لغت نامه دهخدا
همدم. [ هََ دَ ] ( ص مرکب ) هم دم. هم نفس. ندیم. قرین. دوست. ( یادداشت مؤلف ) :
از دو همدم که در جهان یابم
ناگزیر است و از جهان گذر است.
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب.
بحمداللَّه از هیچ غم ، غم ندارم.
که کار من از او همچون نگار است.
که آینه سیه از هم نفس شود ناچار.
در این محنت کسی همدم ندارد.
عنان تاب گشت از بر همدمان.
نه کس غمگساری ، نه کس همدمی.
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست میدارند و من هم.
مگر تنگ ترکان ندانی همی ؟
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی.
دل ز تنهایی به جان آمدخدا را همدمی.
به که هم صحبت بدان باشد.
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند؟
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند.
هر آن کاو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
همدم هاروت و هم طبع زن بربطزنم
افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم.
پیش آن همدمان پرده شناس.
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من.
از دو همدم که در جهان یابم
ناگزیر است و از جهان گذر است.
خاقانی.
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب.
خاقانی.
در این دامگه ارچه همدم ندارم بحمداللَّه از هیچ غم ، غم ندارم.
خاقانی.
بسا هم صحبت و همدم که گفتم که کار من از او همچون نگار است.
مجیر بیلقانی.
مباش همدم کس چون دل تو یافت صفاکه آینه سیه از هم نفس شود ناچار.
مجیر بیلقانی.
ز یاران هیچ کس محرم ندارددر این محنت کسی همدم ندارد.
نظامی.
شهنشاه برخاست هم درزمان عنان تاب گشت از بر همدمان.
نظامی.
فروبسته کاری پیاپی غمی نه کس غمگساری ، نه کس همدمی.
نظامی.
با طایفه جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم. ( گلستان ).رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست میدارند و من هم.
سعدی.
چنین گفتش از کاروان همدمی :مگر تنگ ترکان ندانی همی ؟
سعدی.
ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی.
حافظ.
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمدخدا را همدمی.
حافظ.
گر کسی همدم ددان باشدبه که هم صحبت بدان باشد.
مکتبی.
- همدم شدن ؛ همنشین شدن. دوستی کردن : سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند؟
حافظ.
دل به امید روی او همدم جان نمیشودجان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند.
حافظ.
- همدم گشتن ؛ همدم شدن. همنشین شدن : هر آن کاو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
حافظ.
|| همکار. دو نفر که با هم کاری را انجام دهند : همدم هاروت و هم طبع زن بربطزنم
افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم.
خاقانی.
آن صنم رفت با هزار هراس پیش آن همدمان پرده شناس.
نظامی.
|| رازدار. همراز : ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من.
مولوی.
همدم . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم دم . هم نفس . ندیم . قرین . دوست . (یادداشت مؤلف ) :
از دو همدم که در جهان یابم
ناگزیر است و از جهان گذر است .
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب .
در این دامگه ارچه همدم ندارم
بحمداللَّه از هیچ غم ، غم ندارم .
بسا هم صحبت و همدم که گفتم
که کار من از او همچون نگار است .
مباش همدم کس چون دل تو یافت صفا
که آینه سیه از هم نفس شود ناچار.
ز یاران هیچ کس محرم ندارد
در این محنت کسی همدم ندارد.
شهنشاه برخاست هم درزمان
عنان تاب گشت از بر همدمان .
فروبسته کاری پیاپی غمی
نه کس غمگساری ، نه کس همدمی .
با طایفه ٔ جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم . (گلستان ).
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست میدارند و من هم .
چنین گفتش از کاروان همدمی :
مگر تنگ ترکان ندانی همی ؟
ز پرده ناله ٔ حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی .
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمدخدا را همدمی .
گر کسی همدم ددان باشد
به که هم صحبت بدان باشد.
- همدم شدن ؛ همنشین شدن . دوستی کردن :
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند؟
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند.
- همدم گشتن ؛ همدم شدن . همنشین شدن :
هر آن کاو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
|| همکار. دو نفر که با هم کاری را انجام دهند :
همدم هاروت و هم طبع زن بربطزنم
افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم .
آن صنم رفت با هزار هراس
پیش آن همدمان پرده شناس .
|| رازدار. همراز :
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من .
- همدم ماندن ؛ رازداری کردن . همرازی کردن :
مزن دم پیش کس از سرّ این کار
که یک همدم تو را همدم نماند.
|| دو غواص را نیز گفته اند که دم و نفس هر دو موافق باشد یعنی وقتی که دم نگاه دارند هر دو برابر نگاه توانند داشت ، تا چون دم شخصی که در بیرون دریاست تمام شود آن را که درون دریاست فی الحال برآورند تا هلاک نشود. (برهان ). رجوع به هم نفس شود. || (اِ مرکب ) پیاله ٔ شراب خوری . (برهان ).
از دو همدم که در جهان یابم
ناگزیر است و از جهان گذر است .
خاقانی .
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم
جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب .
خاقانی .
در این دامگه ارچه همدم ندارم
بحمداللَّه از هیچ غم ، غم ندارم .
خاقانی .
بسا هم صحبت و همدم که گفتم
که کار من از او همچون نگار است .
مجیر بیلقانی .
مباش همدم کس چون دل تو یافت صفا
که آینه سیه از هم نفس شود ناچار.
مجیر بیلقانی .
ز یاران هیچ کس محرم ندارد
در این محنت کسی همدم ندارد.
نظامی .
شهنشاه برخاست هم درزمان
عنان تاب گشت از بر همدمان .
نظامی .
فروبسته کاری پیاپی غمی
نه کس غمگساری ، نه کس همدمی .
نظامی .
با طایفه ٔ جوانان صاحبدل همدم و همقدم بودم . (گلستان ).
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست میدارند و من هم .
سعدی .
چنین گفتش از کاروان همدمی :
مگر تنگ ترکان ندانی همی ؟
سعدی .
ز پرده ناله ٔ حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی .
حافظ.
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمدخدا را همدمی .
حافظ.
گر کسی همدم ددان باشد
به که هم صحبت بدان باشد.
مکتبی .
- همدم شدن ؛ همنشین شدن . دوستی کردن :
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند؟
حافظ.
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند.
حافظ.
- همدم گشتن ؛ همدم شدن . همنشین شدن :
هر آن کاو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
حافظ.
|| همکار. دو نفر که با هم کاری را انجام دهند :
همدم هاروت و هم طبع زن بربطزنم
افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم .
خاقانی .
آن صنم رفت با هزار هراس
پیش آن همدمان پرده شناس .
نظامی .
|| رازدار. همراز :
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من .
مولوی .
- همدم ماندن ؛ رازداری کردن . همرازی کردن :
مزن دم پیش کس از سرّ این کار
که یک همدم تو را همدم نماند.
عطار.
|| دو غواص را نیز گفته اند که دم و نفس هر دو موافق باشد یعنی وقتی که دم نگاه دارند هر دو برابر نگاه توانند داشت ، تا چون دم شخصی که در بیرون دریاست تمام شود آن را که درون دریاست فی الحال برآورند تا هلاک نشود. (برهان ). رجوع به هم نفس شود. || (اِ مرکب ) پیاله ٔ شراب خوری . (برهان ).
دانشنامه عمومی
همدم (فیلم). «همدم» (انگلیسی: Saathiya) فیلمی هندی در سبک موزیکال و رمانتیک است که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به رانی موکرجی، شاهرخ خان، تابو و ساتیش شاه اشاره کرد.
wiki: همدم (فیلم)
جدول کلمات
انیس,یار
پیشنهاد کاربران
انیس
همنفس
مونس
منادم
جلیس
At the same time
انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، هم زبان، هم صحبت، همنشین، یار، منادم
یار
کلمات دیگر: