( رزم آزما ی ) ( صفت ) آنکه جنگها دیده جنگ آزموده با وقوف در فن جنگ .
رزم ازمای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( رزم آزمای ) رزم آزمای. [ رَ آ زْ / زِ ] ( نف مرکب ) رزم آزما. آنکه جنگها دیده. جنگ آزموده. باوقوف در فن جنگ. ( فرهنگ فارسی معین ). رزم آور. جنگ آور. جنگ دیده. جنگ آزمای :
بشد پیش سهراب رزم آزمای
بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای.
که بد تخت توران ز ایشان بپای.
کجا زابلستان بدو بد بپای.
بکردار آتش برآمد ز جای.
فرست آن سپاه دگر باز جای.
جهان کرد پر گرد رزم آزمای.
بشد پیش سهراب رزم آزمای
بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای.
فردوسی.
چو گرسیوز و جهن رزم آزمای که بد تخت توران ز ایشان بپای.
فردوسی.
دگر رام برزین رزم آزمای کجا زابلستان بدو بد بپای.
فردوسی.
چو آن دید گستهم رزم آزمای بکردار آتش برآمد ز جای.
فردوسی.
گزین کن دلیران رزم آزمای فرست آن سپاه دگر باز جای.
اسدی.
وز آن روی کابلشه از مرغ و مای جهان کرد پر گرد رزم آزمای.
اسدی.
و رجوع به رزم آزما و مترادفات کلمه شود.پیشنهاد کاربران
کارزارافتاده ؛ کنایه از کسی که جنگها را بسیار تجربه کرده باشد. ( آنندراج ) :
مستمندی دردمندی خسته ای
کار زاری کارزار افتاده ای.
میرخسرو ( ازآنندراج ) .
مستمندی دردمندی خسته ای
کار زاری کارزار افتاده ای.
میرخسرو ( ازآنندراج ) .
کلمات دیگر: