کلمه جو
صفحه اصلی

ددی

فرهنگ فارسی

سبعیت . درندگی

لغت نامه دهخدا

ددی. [ دَ] ( حامص ) سبعیت. درندگی ددگی. دد بودن :
زان از ددگان بر او بدی نیست
کآلایشی از ددی در او نیست.
نظامی.
از بسکه ددانش دیده بودند
از خوی ددی بریده بودند.
نظامی.

دانشنامه عمومی

(بختیاری) دَدی؛ خواهر.


ددی روستایی در دهستان بیابان بخش مرکزی شهرستان سیریک استان هرمزگان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۸۹ نفر (۲۰خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

اصلا ربطی به اون یکی ها ندارع در ادبیات فارسی ددی بع معنای وحشیگری استفاده میشه و این به این معنا نیست در زبان هم این معنا استفاده بشه

ددی: وحشیگری

وحشی گری

وحشی گری, وحشی

وحشی


پرخاشگری هم میشه

ددی را به دوست پسری که رابطه جنسی را خشن انجام میدهد میگویند و گفتن ددی یا دد به پدر بسیار کار اشتباهی است که ٩٠ درصد مردم از آن خبر ندارند و به فرزندان خود یاد میدهند این کلمه را به پدر نسبت دهند

فکر کنید افرادی را دیدم که به فرزندشان از بچگی یا دادن پدرشان را صدا بزنند ددی و گاهی بشکل مخفف بگویند دد پیشنهاد میکنم این گونه افراد را با جاذبه ای مناسب بفهمانیم که چه کار اشتباهی انجام میدهند

اهم اهم

خب دد ب ی زبان توی ادبیات فارسی میشه وحشی گری
اما اگ بخایم ب ی جنبه دیگ معنیش کنیم معنیش همون بابا میشه
Dad


کلمات دیگر: