کلمه جو
صفحه اصلی

مرگ کسب وکار من است

دانشنامه عمومی

داستان مرگ کسب و کار من است (فرانسوی: La mort est mon métier) توسط روبر مرل رمان نویس فرانسوی نگاشته شده است و حقایقی را در قالب داستان بیان کرده است.
https://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Death_Is_My_Trade&oldid=716559674
کتاب مرگ کسب و کار کار من است.
مرگ کسب و کار من است در واقع سرگذشت رودلف هوس است. او در کتاب رودلف لانگ نام دارد. چرا که کتاب کل داستان زندگی این جلاد نیست و فقط شامل بخش کاری وی و در بارهٔ چند سال پایانی زندگی اوست. سال هایی که فرمانده و مسئول اردوگاه آشویتس بود؛ و مسائل مربوط به زندگی شخصی او به کمک خلاقیت نویسنده و با نگاه بر زندگی اغلب نیروها ی نازی است. لازم است ذکر شود که در هنگام فرار او با اسم «فرانز لانگ» زندگی می کرد.
در ابتدای داستان وارد فضای کودکی لانگ می شویم که چگونه با پدری سخت گیر و منضبط او بسیار فرمان پذیر و مطیع تربیت شد. پدری بسیار مذهبی که او را نذر کلیسا کرده بود اما رودلف همیشه در قلب خود عمویش را که یک افسر بود می ستود. آرزوی او این بود که مانند عموی خود فردی نظامی شود اما آن را غیرممکن می دید تا زمانی که واقعه ای کوچک مسیر زندگی او را تغییر داد.
آن واقعه سبب اندوه عمیق او و از دست دادن ایمانش شد؛ و خلأیی عمیق در وجود او به وجود آورد.

مرگ کسب وکار من است (فیلم). مرگ کسب و کار من است فیلمی به کارگردانی و نویسندگی امیر ثقفی و تهیه کنندگی علی اکبر ثقفی ساخته سال ۱۳۸۹ است.
پژمان بازغی
امیر آقایی
ماه چهره خلیلی
مریم بوبانی
اکبر سنگی
رامین راستاد
سه مرد برای سرقت با یکدیگر همراه می شوند. داستان تراژدی که مرگ چندین انسان را به تصویر می کشد

مرگ کسب و کار من است (فیلم ۱۳۸۹). مرگ کسب و کار من است فیلمی به کارگردانی و نویسندگی امیر ثقفی و تهیه کنندگی علی اکبر ثقفی ساخته سال ۱۳۸۹ است.

دانشنامه آزاد فارسی

مرگ کسب و کار من است (La Mort est mon metier)
رمانی از روبر مِرل، منتشرشده به فرانسوی در ۱۹۵۲. موضوع اصلی رمان جنایت ها و کشتارهای وحشتناکی است که در اردوگاه های مرگ نازی ها به وقوع پیوسته است. شخصیتِ رودولف هوس (هس)، ضد قهرمانِ جانیِ داستان، ملهم از شخصیتِ افسری نازی به همین نام است که مأمور سازمان دادن به اردوگاه های مرگ در لهستان بود. رودولف پس از ۵ سال زندان، به سبب عملی جنایتکارانه، به کمک نازی ها آزاد می شود. او برای انتقال تجربۀ زندانش به نازی ها و نیز درپی جاه طلبی های مالی و مقامی به حزب نازی می پیوندد. هیتلر او را برای تحقق بخشیدن به خواستۀ نسل کُشی اش انتخاب می کند و به داخائو، و سپس اردوگاه آوشویتس در لهستان می فرستد. نبوغ وهم انگیز رودولف در نابودکردن بیشتر یهودیان در کوتاه ترین زمان ممکن است. او سرانجام در محاکمه اش با خونسردی و بدون این که اظهار پشیمانی کند می گوید، فقط مطیع دستورات مقامات بالا بوده است. مرگ کسب وکار من است که شرح مفصل و دقیق و خواندنیِ اقدامات هولناک رودولف است، در دوره ای نوشته شد که کمتر کسی جسارت پرداختن به این موضوع را داشت.

نقل قول ها

مرگ کسب وکار من است (فرانسوی: La mort est mon métier) رمانی از روبر مرل رمان نویس فرانسوی است.
• «وقتی سر بلند می کردم، شیطان را رو به رویم می دیدم که تو نخ من بود. دیگر ازش نمی ترسیدم و نگاهش را با نگاه جواب می دادم. موی خرمائی و چشم سیاه داشت. از ریختش بدسگالی می بارید. مو به مو به فرانسوی ها می ماند.»• «یک گناه یک معصیت بیشتر وجود ندارد رودلف. خوب گوشهایت را وا کن ببین چه می گویم؛ و آن گناه، آن معصیت این است که آدم، آلمانی خوبی نباشد. اگر معصیتی وجود داشته باشد همین است و والسلام! و من که ریستر گونتر هستم یک آلمانی خوبم. کاری را که آلمان به ام می گوید بکن، می کنم! کاری را که روسای آلمانی من بم می گویند بکن، می کنم!»• «چه حماقتی!"افرادم رادوست دارم!"این هم از آن احساسات احمقانه شان است. من افرادم را دوست ندارم بلکه مواظبشانم. این دوتاباهم فرق دارند. ازآنهامواظبت می کنم چونکه افراد سواره نظامندومن هم افسرسواره نظامم و آلمان به سواره نظام احتیاج دارد. همین وبس!»• «زندان، زندان است حتی برای زندانبان.»• «بعد از پسرم دوتا دختر به دنیا آمد و احساس کردم که بارِ وظایفم سنگین شده است. الزی و من به سختی کار می کردیم اما دستِ آخر به این نتیجه رسیدم که باتلاق فقط مختصر بخور نمیری به ما می دهد و بابت آینده، نه ما می توانیم امیدی به اش داشته باشیم نه بچه هامان. اگر اسب ها مال خودمان بود، یا اگر فون یه زریتس ما راـ هرچقدر مختصر هم که باشد ــ تو منافع ایلخی سهیم کرده بود، باز می شد یک جوری جُلِ خودمان را از آب بیرون بکشیم. اما آنچه از خوک ها و مرغ و ماکیان و سبزی کاری به دست می آمد آن قدری نبود که کوره بگوید شفا، یا فردا که بچه ها پا گرفتند بشود با آن به طور شایسته ای تربیت شان کرد. باوجود این من تا آن اندازه به این مسئله توجه نمی کردم که از کار کردن روی زمین چشم بپوشم. بلکه درست به عکس، برای من در کار مزرعه داری چیزی فوق العاده و معجزه آسا وجود داشت: یقین داشتم که همچنان خورد و خوراکم تأمین است. این احساسی بود که الزی نمی توانست درکش کند، چون که او همیشهٔ خدا تو مزرعه زندگی کرده بود. اما من زندگی دیگری را از سر گذرانده بودم، و گه گاه، شب ها وحشت زده خواب می دیدم که فون یه زریتس ــ همان جور که وقتی از قبولِ ازدواج شانه خالی کردم تهدیدم کرده بود ــ بیرونم انداخته، و دوباره بی کار و بی پناه، با پاهای لرزان و شکمی که از فرط تشنج شکنجه می شود تو کوچه های شهر م. ویلان و سرگردانم. لرز لرزان و خیس عرق از خواب می جستم و حتی پس از بیدار شدن هم مدتی وقت لازم بود تا خاطرجمع بشوم که تو باتلاق در اتاق خودم هستم و الزی در کنارم است.»


کلمات دیگر: