کلمه جو
صفحه اصلی

امیزش


مترادف امیزش : ( آمیزش ) آمیغ، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی، الفت، امتزاج، انس، تردد، مجالست، مخالطت، مراوده، معاشرت، اختلاط، تلفیق، خلط

فارسی به انگلیسی

intercourse, association, mix, mixture

فارسی به عربی

اتصال , انشطار , خلیة , دمج , رابطة , مزار

مترادف و متضاد

association (اسم)
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف

combination (اسم)
ترکیب، امیزش

mixture (اسم)
ترکیب، مخلوط، امیزش، مخلوطی، امیزه، اختلاط، معجون، اشوره

hash (اسم)
مخلوط، امیزش، خورش، ادم کودن

fusion (اسم)
ادغام، امتزاج، امیزش، گداختگی، ذوب، ترکیب و امتزاج، ائتلاف یک شرکت با شرکت دیگر

amalgamation (اسم)
ملقمه، امتزاج، امیزش، امیختگی

intercourse (اسم)
امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی

converse (اسم)
امیزش، گفتگو، صحبت، سخن

haunt (اسم)
امیزش، پاتوغ، محل اجتماع تبه کاران، امد و شد زیاد، مراجعه مکرر

farrago (اسم)
امیزش، توده درهم و برهم

intercommunion (اسم)
امیزش، ارتباط مشترک، اقدام مشترک

فرهنگ فارسی

( آمیزش ) ( اسم ) ۱ - اختلاط امتزاج خلط مزج . ۲ - خلطه مخالطه معاشرت نشست و برخاست . ۳ - مباشرت آرمش نزدیکی کردن با.
آمیختگی، عمل آمی تن، اختلاط و امتزاج، دوستی و مراوده، همنشینی، جماع

فرهنگ معین

( آمیزش ) (زِ ) (اِمص . ) ۱ - آمیختگی . ۲ - همنشینی ، معاشرت . ۳ - جِماع .

لغت نامه دهخدا

( آمیزش ) آمیزش. [ زِ ] ( اِمص ) اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. ( دهار ). اختلاط. ترکیب :
جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است
هیچ دانا بچه بط را نیاموزد شناه.
سنائی.
مر آمیزش گوهران را بگوی
سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟
ناصرخسرو.
|| خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست :
هرآنکس که باداد و روشن دلید
از آمیزش یکدگر مگسلید.
فردوسی.
به خو هر کسی در جهان دیگر است
ترا با وی آمیزش اندرخور است.
فردوسی.
رنجور نفاق دوستانم
زآمیزش دوستان مرا بس.
خاقانی.
|| آمیغ. مباضعه. آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع.
- آمیزش تن ؛ گشنی.
- آمیزش داروها ؛ اَخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء.

فرهنگ عمید

( آمیزش ) ۱. نزدیکی کردن، مقاربت، جماع.
۲. همنشینی، دوستی، مراوده.
۳. آمیختن، اختلاط، امتزاج.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آمیزش. نزدیکی کردن را آمیزش می گویند که در فقه احکام بسیار زیادی دارد.
نزدیکى کردن را می گویند.
آمیزش در اصطلاح
نزدیکى و مجامعت انسانى با انسان دیگر (مرد یا زن، در قبل یا دبر) یا با حیوان است. از آن با عناوینى مانند جماع، مواقعه، وطی، دخول، ایلاج، اتیان، و مباشرت یاد شده است.
کاربرد آمیزش در فقه
احکام آن در بسیارى از باب ها مانند طهارت، صوم، اعتکاف، حج، نکاح، طلاق، ظهار، ایلاء و حدود آمده است.
انواع آمیزش
...

پیشنهاد کاربران

سیم بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از جماع کردن . ( غیاث ) ( آنندراج ) : تا بطبع تو بود با او بزن با سیم سنگ ور بدل گردد مزاجش نیست او زر عیار. استاد ( از آنندراج ) .

آمیختگی

فرو بردن آلت تناسلی مرد در آلت تناسلی زن به منظور ریختن اسپرم در آن

در هم شدن

شائبه

خفت و خیز

جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .

درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .

بنا کردن بر زن ؛ بخانه آوردن او را. با او آرمیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .


کلمات دیگر: