هدب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هدب . [ هَُ دُب ب ] (ع ص )کندخاطر عاجز. (منتهی الارب ). گول . || گران جان گران سنگ . (منتهی الارب ). ثقیل . (اقرب الموارد).
هدب . [ هََ ] (ع مص )بریدن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دوشیدن . (منتهی الارب ). احتبال . (اقرب الموارد). || میوه چیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرما رفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
هدب. [ هََ دَ ] ( ع مص ) درازمژه گردیدن چشم. || دراز و فروهشته شاخ گشتن درخت. || ( اِ ) شاخهای ارطی و مانند آن. || هر برگ درخت که همیشه باشد چون سرو. || هر گیاه که برگ ندارد و خود قائم مقام برگ باشد. || هر برگ که پهن نباشد مانند برگ سرو و طاق و مانند آن. ج ، اهداب ، هِداب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هدب. [ هَُ / هَُ دُ ] ( ع اِ ) مژه چشم. ( منتهی الارب ( اقرب الموارد ). || ریشه ریزه جامه. ( منتهی الارب ). خمل الثوب و طرفه. ( اقرب الموارد ).
هدب. [ هَُ دُب ب ] ( ع ص )کندخاطر عاجز. ( منتهی الارب ). گول. || گران جان گران سنگ. ( منتهی الارب ). ثقیل. ( اقرب الموارد ).
هدب. [ هََ دِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) فروهشته شاخ از درخت. ( از اقرب الموارد ). || ذوالهدب. ( از اقرب الموارد ). دارنده هدب. رجوع به هَدَب شود.
هدب . [ هََ دَ ] (ع مص ) درازمژه گردیدن چشم . || دراز و فروهشته شاخ گشتن درخت . || (اِ) شاخهای ارطی و مانند آن . || هر برگ درخت که همیشه باشد چون سرو. || هر گیاه که برگ ندارد و خود قائم مقام برگ باشد. || هر برگ که پهن نباشد مانند برگ سرو و طاق و مانند آن . ج ، اهداب ، هِداب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هدب . [ هََ دِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) فروهشته شاخ از درخت . (از اقرب الموارد). || ذوالهدب . (از اقرب الموارد). دارنده ٔ هدب . رجوع به هَدَب شود.
هدب . [ هَُ / هَُ دُ ] (ع اِ) مژه ٔ چشم . (منتهی الارب (اقرب الموارد). || ریشه ٔ ریزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). خمل الثوب و طرفه . (اقرب الموارد).