کلمه جو
صفحه اصلی

میداس

فارسی به انگلیسی

Midas


دانشنامه عمومی

میداس یا شاه میداس (به یونانی: Μίδας)، پادشاه فریگیه بود. او بنا بر اسطوره های یونانی هرآنچه را که لمس می کرد به طلا تبدیل می شد و این موضوع به لمس طلایی یا لمس میداس مشهور بود. میداس را هم چنین با شخصیتی تاریخی به نام میتا، شاه موشکی در آناتولی غربی در سدهٔ هشتم پیش از میلاد مرتبط می دانند. شاه میتا با سارگون دوم، پادشاه آشور جنگید و از پادشاهی خود فریگیه دربرابر کیمریها دفاع نمود.
Wikipedia contributors, "Midas," Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Midas&oldid=467297768 (accessed January 1, 2012).
روایات مختلفی از زندگی میداس وجود دارد. بنا بر یکی از این روایات، میداس شاهِ پسینوس در فریگیه بود. او در کودکی توسط شاه گوردیاس و همسرش الهه کوبله به فرزندخواندگی گرفته شده بود و همچنین گاه چنین حکایت شده که کوبله، مادر-الههٔ میداس نیز بوده است. بنا بر روایاتی دیگر میداس دوران جوانیش را در برمیونِ مقدونیه گذرانده و به داشتن باغ گل سرخی در میگدونیای تراکیه معروف بوده است. هرودوت به سکنی گزیدن پادشاهان باستانی مقدون در دامنه های کوه برمیون اشاره کرده و می نویسد: «این مکان را باغ میداس پسر گوردیاس می نامیدند و آن جایی بود که گل های سرخِ خودرو می روئیدند و هرکدام ۶۰ گل می دادند و بویی فراوان داشتند».
به نوشتهٔ ایلیاد، میداس دارای پسری بود به نام لیتیرسس، آدم کشی اهریمنی، اما در برخی دیگر از روایات افسانه ای او را صاحب دختری به نام زوئه یا «زندگی» معرفی کرده اند.
آریان، مورخ یونانی اما داستانی دیگر را از زندگی میداس نقل می کند. به نوشتهٔ او میداس، پسر دهقانی فقیر به نام گوردیوس و دوشیزه ای تلمیسی از تبار پیشگویان بود. زمانی که میداس بزرگ و به مردی خوش چهره و دلاور تبدیل شده بود، فریگیه ای ها که از اختلافات مدنی خود به ستوه آمده بودند به مشورت با پیشگویی پرداختند. به آنان گفته شد که ارابه ای از آنجا خواهد گذشت و شاهی برایشان خواهد آورد که به اختلافاتشان پایان خواهد داد. فریگیه ای ها هنوز در اندیشهٔ این سخن بودند که میداس همراه با پدر و مادرش سوار بر ارابه ای به کنار آنان رسید و ایستاد. فریگیه ای ها این رویداد را با پیشگویی انجام شده ربط داده و میداس را شاه خود ساختند. او به اختلافات آنان پایان داد و ارابهٔ پدرش را به نشانهٔ سپاسگزاری تقدیم به زئوس پادشاه کرد. همچنین در مورد این ارابه گفته شده که هرکس که می توانست گرهش را شل نماید فرمانروای آسیا می شد. یک نفر توانست و او اسکندر مقدونی بود.

دانشنامه آزاد فارسی

میداس (Midas)
مقبره بازسازی شده شاه میداس، موزه تمدن آناتولی، آنکارا، ترکیه
در اساطیر یونان، شاه فریگیا. دیونوسوس/دیونیز، خدای شراب و افراط در شادخواری، به او قدرتی بخشید که به کمک آن به هرچه دست می زد به طلا تبدیل می شد، اما این موهبت، زمانی که آب و غذایش هم به طلا تبدیل شدند، اسباب بدبختی او شد. در روایتی دیگر، زمانی که در رقابت میان آپولون و پان میداس موسیقی پان را ارجح دانست، آپولون گوش هایش را به گوش الاغ تبدیل کرد. میداس با آب تنی در رود پاکتولوس، که بر اثر آن شن هایش طلا شدند، از آن قدرت خلاصی یافت، امّا گوش هایش را زیر کلاه بلند فریگیایی پنهان می کرد. رازش را با حفره ای در زمین در میان گذاشت و کلماتش را دفن کرد و به دنبال آن نی ای از زمین رویید و آن را در همه جا پراکند. پدرش، گوردیوس، شاه فریگیا، ابدا ع کنندۀ گره گوردیوس/گره کور بود که شایع بود فقط به دست فاتح آیندۀ آسیا گشوده می شود.

پیشنهاد کاربران

میداس یکی از مشهورترین پادشاهان عصر خود بوده و در نوشته های میخی آشور نیز بعنوان میتا از او سخن رفته است.
در خصوص زندگی و مرگ پادشاه میداس، افسانه های بسیاری وجود دارد. ولی او بیش از هر چیز، با گوشهای دراز و اینکه، با دست زدن به هر چیزی آن را به طلا تبدیل می کرد، مشهور شده است. بر اساس افسانه ای، مسیر زندگی میداس، برای رسیدن به پادشاهی، اینگونه آغاز می گردد:
داستان زندگی پر از رنج و مصیبت میداس پادشاه فریقی، در خط تقدیری که از Telmesos باستانی شروع شده و به آنکارا ختم گردید، از مسافرت در یک ارابه قدیمی در راه سلطنتی آغاز شد. میداس جوان که ارابه را میراند، تِلمِسوس زادگاه مادرش یعنی شهر باستانی و بندری پاتارا در فتحیه امروزی ترکیه را مدتها پیش ترک نموده بود. او کوههای bey و سلسله کوههای toros غربی را پشت سر گذاشته و به سمت شمال، یعنی کشور frig حرکت میکرد. در همان روزها، Gordios پادشاه frig درگذشته و مردم بسیار غمگین بودند. کسی نبود که جانشین پادشاه گردد. مقامات سطح بالای کشور جمع شده و از کاهنان کمک خواستند. کاهنان، پیش گویی کرده و گفتند، اولین کسی که از هم اکنون با درشکه اش وارد Gordion گردد، پادشاه خواهد شد.
بدین ترتیب میداس در پایان سفری که اورا به سرزمین فریقی ها میرساند، پادشاه فریق می شود. میداس یکی از دو پادشاه مشهور و شناخته شده فریقی می باشد. بر اساس تعداد کمی از اسناد کتبی، پادشاهی با نام گوردیوس ، گوردیون پایتخت فریق را تاسیس کرده و احتمالا میداس نیز جانشین این پادشاه شده است. امروزه، مزار سمبولیک میداس و جمجمه اش ، در موزه تمدنها آناطولی در آنکارا به نمایش گذارده شده است.
به همان اندازه که انتخاب میداس به پادشاهی و گوش های درازش افسانه ای می باشند، مرگش نیز به همان اندازه، به صورت افسانه درآمده است. بدین ترتیب که: پادشاه میداس، خود را صاحب یک پایتخت با عظمت و شهری غیر قابل تسخیر، تصور می کرد. ولی شهر Gordion میداس، که امروزه نیز با باروها و درب قلعه اش، همگان را به شگفتی وامی دارد، در سال ٦۹٥ قبل از میلاد، توسط کیمریان که آناطولی را تحت حاکمیت خود قرار دادند، با خاک یکسان شد. میداس از این حمله جان سالم به در برد ولی پس ازآن روز، زندگی بسیار سختی را ادامه داد.
میداس پادشاه گوردیون دیگر سرنوشت خود را خود رقم زده و بر اساس آنچه که در منابع اسطوره شناسی آمده بر روی خرابه های شهر ویران شده گوردیون قدم زده و با نوشیدن خون گاو نر خودکشی کرده است. در حالی که شایعات پیرامون این واقعه تا امروز انتقال یافته، محققین پیشرفت های اخیر عرصه تکنولوژی را مورد استفاده قرار داده و توموگرافی جمجمه پادشاه میداس را مورد بررسی قرار دادند. در نتیجه این بررسی ها مشخص گردید که علت مرگ میداس همانگونه که در کتابهای اسطوره شناسی آمده خودکشی به وسیله نوشیدن خون گاو نر نبوده بلکه بر اثر ضربه سنگینی که از ناحیه سر به وی وارد آمده، درگذشته است. ادعا می شود، اسکلتی متعلق به میداس که محققین خبر از وجود آن را می دهند، در خلال حفاری ها ناپدید شده است. جمجمه وی که از سال ۱۹۹۲ بدین طرف بر روی آن تحقیقات بسیاری صورت گرفته، امروزه در موزه تمدن های آناتولی در آنکارا یعنی مکانی در جایی که بدان تعلق دارد، به نمایش گذاشته شده است.

افسانه
روزی دیونیسوس آنگونه که اووید در کتاب دگردیسی ها آورده است متوجهٔ گم شدن ساتیر سیلنوس، پدرخواندهٔ خود شد. ساتیر پیر شراب نوشیده، مست کرده و سرگردان شده بود تا آنکه تنی چند از دهقانان فریگیه ای او را یافته و او را پیش پادشاه خود میداس بردند ( شکل دیگر داستان آن است که سیلنوس در باغ گل سرخ میداس از هوش رفته بود ) . میداس او را شناخت و برای ۱۰ روز به خوبی از او پذیرایی کرد. در روز یازدهم او سیلنوس را پیش دیونیسوس در لیدیه بازگرداند، دیونیسوس به او گفت تا برای پاداش هرچه می خواهد بگوید و میداس خواست تا هرآنچه را که لمس می کند به طلا تبدیل شود. پس درخواستش برآورده شد.

میداس خوشحال از قدرتی که به دست آورده بود اقدام به آزمودن آن کرد. او ترکه ای از درخت بلوط و سنگی را لمس نمود و هردو به طلا تبدیل شدند. او پس از بازگشت به کاخش با خوشحالی فراوان از مستخدمانش خواست تا میز مفصلی برایش بچینند تا جشن بگیرد. میداس که در آن لحظه مغرور از قدرتش بود پس از آنکه غذا و نوشیدنی اش نیز با لمس او به طلا تبدیل شدند به اشتباهش پی برد. در ویراست دیگری از این افسانه به قلم ناتانیل هاوثورن ( ۱۸۵۲ ) آمده است که میداس پس از آنکه دخترش نیز با تماس او به طلا تبدیل شد دریافت که چه اشتباهی کرده است. حال دیگر میداس از این تواناییش بیزار بود، پس به درگاه دیونیسوس دست به دعا برداشت و از او خواست تا او را از گرسنگی نجات بخشد. دیونیسوس لابهٔ او را شنید و به میداس گفت تا خود را در رود پاکتولوس بشوید. میداس چنین کرد و وقتی دست بر آب زد، قدرتش به رودخانه منتقل و ماسه های کنار رودخانه به طلا تبدیل شد.

میداس که اینک از ثروت و شکوه و جلال نفرت یافته بود، به روستایی نقل مکان کرده و به پرستش پان، خدای دشت ها و ساتیرها پرداخت. روزی پان خواست تا موسیقی خود را با موسیقی آپولو، خدای چنگ مقایسه کند، پس او را به چالش طلبید. تیمولوس، خدای کوهستان به عنوان داور انتخاب شد. نخست پان در فلوتش دمید و آوای روستایی آن برای خودش و مرید باوفایش میداس که اتفاقاً در آن جمع حاضر بود بسیار خوشایند آمد. سپس آپولو دست بر چنگ برد و تارهای آن را لرزاند. تیمولوس بی درنگ آپولو را برندهٔ میدان اعلام کرد. همگی با این رأی موافق بودند مگر میداس. پس آپولو گوش های او را به گوش های الاغ تبدیل کرد. این موضوع در دو تابلوی نقاشی موسوم به �آپولو و مارسیاس� اثر پالما ایل جووانی ( ۱۵۴۴–۱۶۲۸ ) به تصویر کشیده شده که صحنهٔ قبل و بعد از این تنبیه را نمایش می دهد.

میداس آزرده دل گوش هایش را در زیر عمامه ای بزرگ پنهان می ساخت تا کسی آن ها را نبیند. اما آرایشگرش موضوع را می دانست و میداس از او خواسته بود تا به کسی چیزی نگوید. اما سلمانی که نمی توانست این راز را بیش از این در خود نگاه دارد به دشتی رفت، گودالی در زمین کند و راز را در آن زمزمه کرد. سپس گودال را پُر کرد و رفت. پس از آن بستری انبوه از نی ها در آن مکان رویید که داستان میداس را زمزمه می کردند و می گفتند: �شاه میداس گوش های الاغ دارد�.


کلمات دیگر: