مترادف ار : اگر، چنانچه، گر، خواه، یا، وقتی که، هرگاه
ار
مترادف ار : اگر، چنانچه، گر، خواه، یا، وقتی که، هرگاه
فارسی به انگلیسی
if, [lit.] though
مترادف و متضاد
اگر، چنانچه، گر
خواه، یا
وقتیکه، هرگاه
۱. اگر، چنانچه، گر،
۲. خواه، یا
۳. وقتیکه، هرگاه
فرهنگ فارسی
( اسم ) واحد مقیاس سطح برابر با ۱٠٠ متر مربع ( یک دکامتر مربع ) : هکتار صد آر.
اداتی است که عقیب مفرد غایب از ماضی در آید و آن را گاه بدل به اسم مصدر کند عار وننگ
حرف شرط، مخفف اگر، مخفف اره، اره درودگران، واحدمقیاس سطح برابر۱٠٠مترمربع، صد آر=۱هکتار
( اسم ) اره .
فرهنگ معین
[ فر. ] ( اِ. ) واحد مقیاس سطح برابر با ۱٠٠ مترمربع .
( اَ ) (ق . ) ۱ - هرگاه ، اگر. ۲ - یا.
( اَ ) (ق .) 1 - هرگاه ، اگر. 2 - یا.
لغت نامه دهخدا
نه من بیش دارم ز جمشید فرّ
که ببرید بیور میانش به ارّ.
فردوسی .
به یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگر نه میانش ببرم به ارّ .
فردوسی .
چو خستو بیاید ببندد کمر
ببرم میانش ببرنده ار.
فردوسی .
کلک مانی طبعش آن استاد چابک صورت است
کآزر اندر دستگاه صنعتش ارّ میکشد.
اثیر اخسیکتی .
|| ثُفل دانه که روغن ازآن کشیده باشد و آنرا هروهل و کنجاره نیز خوانند. (جهانگیری ). کنجاره را گویند که ثفل دانه ٔ روغن گرفته باشد. (برهان قاطع).
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی (از فرهنگ اسدی ).
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک .
رودکی .
ار خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج .
رودکی .
تن خِنگ بیدارچه باشد سپید
بتری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی .
بدشت ار بشمشیر بگذاردم
از آن به که ماهی بیوباردم .
رودکی .
کسی کاندر آبست و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد سزاست .
ابوشکور.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی .
ابوشکور.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
بجاماسپ گفت ار چنین است کار
بهنگام رفتن سوی کارزار.
دقیقی .
صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذرّه ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب بشخاید.
دقیقی .
بدرد ار بمثل آهنین بود هم لخت .
کسائی .
بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.
فردوسی .
بدو گفت ار ایدونکه پیدا شوی
بگردی از این تنبل و جادوی .
فردوسی .
ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسائی بر او پادشاست .
فردوسی .
بدو گفت شاه ار به مردی رسد
نباید که بیند ورا چشم بد.
فردوسی .
مرا دخل و خورد ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی .
فردوسی .
بچشم همتش ار سوی آسمان نگری
یکی مغاک نماید سیاه و ژرف چو چاه .
فرخی .
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زان گنده دهان تو و زان بینی فرغند.
عمّاره .
چرا بگرید ابر ارنه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام .
عنصری .
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد هرآینه بتو بد.
عنصری .
خوارزم گرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو به هر دشت و کردری .
عنصری .
چنان دان که تو هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی .
عنصری .
غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچلّه .
عسجدی .
بباغی دودر ماند [دنیا] ار بنگری
کزین در درآئی و زان بگذری .
اسدی .
جهاندار گفت ار ترا جم هواست
نیم من وگر مانم او را رواست .
اسدی .
گفت حال خویش برگوی . گفت ار ملک فرماید تا خالی کند. (تاریخ سیستان ).
گردن منه ار خصم بود رستم زال
منت مکش ار دوست بود حاتم طی .
خاقانی .
بنده ٔ حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش .
سعدی .
|| مخفف اگر بمعنی یا:
اکنون که ترا تکلفی گویم
پیداست بر آفرینم ار نفرین .
دقیقی .
اگر گنج پیش آید ار خاک خشک
و گر آب دریا و گر زرّ و مشک .
فردوسی .
نگه کن بدل تا پسند تو هست
ازو آگهی بهترست ار نشست .
فردوسی .
بدو گفت بهرام کایدر سپنج
دهید ار بباید گذشتن برنج .
فردوسی .
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر برزگر داری ار لشکری .
فردوسی .
که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن بهست ار به آواز و نام .
فردوسی .
اگرتندبادی برآید ز گنج
بخاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش ار دادگر
هنرمند خوانیمش ار بی هنر.
فردوسی .
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است .
فردوسی .
سوی آبت اندازم ار سوی کوه
کجا خواهی افتاد دور از گروه .
فردوسی .
همه خاک دارند بالین و خشت
ندانم به دوزخ درند ار بهشت .
فردوسی .
چنین گفت گودرز زان پس بطوس
که نه پیل باید نه آوای کوس
همه یکسره تیغها برکشیم
برآریم جوش ار کشند ار کشیم .
فردوسی .
بپرسم که این دوستدار تو چیست
بد است ار پرستنده ٔ ایزدیست .
فردوسی .
بدو گفت هرمز که پس چیست رای
درنگ آورم ار بجنبم ز جای .
فردوسی .
نشان جست باید ز هر کشوری
اگر مهتری باشد ار کهتری .
فردوسی .
نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست .
فردوسی .
مگر آنکه گفتار او بشنوی
اگرپارسی گوید ار پهلوی .
فردوسی .
بتو داستان نیز کردم یله
از این شاهت آزادی است ار گله .
فردوسی .
از این خواب اگر کوته است ار دراز
گه مرگ بیدار گردیم باز.
(گرشاسب نامه ).
کرا در جهان خوی زشت ار نکوست
بهر کس گمان آن برد کاندر اوست .
اسدی .
که داند کنون کو بماند ار بمرد
بدرید شیر ار پلنگش ببرد.
اسدی .
بجائی که رفتی برون با سپاه
برزم ار ببزم ار به نخجیرگاه .
اسدی .
مائیم و دو شیشگک می روشن و خوش
با قلیگکی و نانکی پنج ار شش .
انوری .
شمس قیس در المعجم گوید: حرف شک «اگر» بمعنی حرف تردید «یا» استعمال کردن لغت سرخسیان است . (المعجم چ طهران ص 231). || تا.(مؤید الفضلاء).
ار. [ اَرر ] (ع اِ) اِرار. شاخی از درخت خاردار که آن را بر زمین زده نرم کنند و تر کرده و نمک بر آن پاشیده در زهدان ماده شتر داخل نمایند تا مانع لقاح دفع گردد. (منتهی الارب ).
ار. [ اَرر ] (ع مص ) عمل اِرار کردن شتر ماده : اَرّ الناقة. (منتهی الارب ). || راندن . || دفع کردن . (منتهی الارب ). || درآمیختن . جماع کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مجامعت کردن .(زوزنی ). || پلیدی رقیق انداختن و افتادن آن . (منتهی الارب ). || آتش افروختن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || آواز کردن بفیرندگی وقت غلبه : اَرّ المقامِر. (منتهی الارب ).
ار. [ اِ ] (اِخ ) کرسی کانتن پادُکاله از ناحیه ٔ سنت ُ مِر، واقع در کنار لی ، دارای 7538 تن سکنه . مصنوع آن آب جو و محصول آن غلات است و راه آهن از آن گذرد.
ار. [ اِ ] (اِخ ) کرسی کانتن لاند از ناحیه ٔ من دُمارسان ، در کار اَدور، دارای 3864 تن سکنه . راه آهن از آن گذرد و دوک نشین است و آن مقر قدیم آلاریک دوم بود.
ار. [ اُ ] (اِخ ) نام شهری در معبر اسکندر مقدونی از باختر به سند. رجوع به ایران باستان ص 1773 شود.
ار. [ اُ ] (اِخ ) کرسی مایّن ، دارای 952 تن سکنه .
آر. ( ع اِ ) عار و ننگ.
ار. [ اَ ] ( حرف ربط ) مخفف اگر، حرف شرط. وقتی که. هرگاه :
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
گرد درگاه او کنی لک و پک.
ور دهی مینو فرازآردت گنج.
بتری و نرمی نباشد چو بید.
از آن به که ماهی بیوباردم.
از آب ار چو آتش بترسد سزاست.
فراوان و دوست ار هزار اندکی.
همانا نگرید چنین ابر زار.
بهنگام رفتن سوی کارزار.
ذرّه ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب بشخاید.
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.
بگردی از این تنبل و جادوی.
که ناپارسائی بر او پادشاست.
نباید که بیند ورا چشم بد.
زمانه مرا چون برادر بدی.
یکی مغاک نماید سیاه و ژرف چو چاه.
فرهنگ عمید
= اَگر
= اره: چو خستو نیاید میانش به ار / ببُرّید و این دانم آیین و فر (فردوسی: ۲/۲۳۱ ).
اَگر#NAME?
= اره: ◻︎ چو خستو نیاید میانش به ار / ببُرّید و این دانم آیین و فر (فردوسی: ۲/۲۳۱).
دانشنامه عمومی
آر (رود)
آر (زبان برنامه نویسی)
آر (لان)
آر (واحد سطح)
ویکی پدیای انگلیسی
مختصات: ۴۷°۳۶′ شمالی ۸°۱۳′ شرقی / ۴۷٫۶۰۰°شمالی ۸٫۲۱۷°شرقی / 47.600; 8.217
JGR: ویرایشگر چندسکویی بر پایهٔ جاوا.
R Commander: رابط گرافیکی بر پایهٔ tcltk، دارای قابلیت استفاده از منوها به جای نوشتن دستورها (مناسب برای کاربران مبتدی و آشنا با اس پلاس)
آراکسل RExcel: امکان استفاده از R و R Commander در برنامهٔ مایکروسافت مایکروسافت اکسل
rggobi: رابط برنامهٔ GGobi برای به تصویر کشیدن داده های ماتریسی
زبان اس بجز R، توسط شرکت Insightful، در نرم افزار تجاری اس پلاس نیز پیاده سازی شده است. اگرچه دستورها اس پلاس و R بسیار شبیه است لیکن این دو نرم افزار دارای هسته های متمایزی می باشند.
نرم افزار R برای اولین بار به عنوان یک پروژه تحقیقاتی توسط راس ایهاکا (Ross Ihaka) و رابرت جنتلمن (Robert Gentleman) نوشته شد، و در حال حاضر توسط گروهی از متخصصان علم آمار به نام "تیم هسته نرم افزار "R با صفحه ای در آدرسwww.r-project.org در حال توسعهٔ فعال می باشد.
R، حاوی محدودهٔ گسترده ای از تکنیک های آماری (از جمله: مدل سازی خطی و غیرخطی، آزمون های کلاسیک آماری، تحلیل سری های زمانی، رده بندی، خوشه بندی و غیره) و قابلیت های گرافیکی است. در محیط R، کدهای ویژوال بیسیک، سی، سی++ و فورترن قابلیت اتصال و فراخوانی هنگام اجرای برنامه را دارند و کاربران خبره می توانند توسط کدهای سی، مستقیماً اشیا R را تغییر دهند.
در برخی کشورها همچون اندونزی، هند و کشورهای با زبان های فرانسوی، پرتغالی، اسلواکی، صربی، چکی، لهستانی، هلندی و آلمانی استفاده از آن متداول است.
در روسیه و کشورهای اتحاد جماهیری سابق شوروی واحد آر که سوتکا (sotka) خوانده می شود، در تشریح و توصیف خانه های ییلاقی و روستایی و پارک های کوچک استفاده می شود.
گویش مازنی
جنبش – حرکت
کاردان – خبره
پیشنهاد کاربران
اَردوان ، اَرسلان ، اَراسپ ، اَرشاسپ و اَرشام بکار رفته است. اَر گاهی اوقات به آر تبدیل شده مانند: آراسپ و آرتمیسیا.
اگر
Ar
مثل: خواهر، پسر، شوهر و. . .
که نام مکانی است از لالی ودارای آبشاری زیباست
آرشیدا خورشید آریایی
آنچه که در اَردوان بکار رفته ( اَرد ) می باشد و نه ( اَر ) :اَردوان=اَردَپان یا اَرته پان ( بان )
نمونه هایی در پارسی کهن، اوستایی و پارسی میانه:
اَردا= arda ( = ارتا ) مقدس، متقی
اَرداویرازنامَگ= ardaviraznamag ارداویرافنامه
اَرداویرافنامَگ= ardavirafnamag ارداویرافنامه. ( = ارتاویرافنامک )
اَرداییْه= ardayih ( = ارتاییه ) تقدس، تقوا
اَردَخشیر= ardaxshir اردشیر
اَردَوان= ardavan نام اشک سوم سومین شاه اشکانی
اَردوش= ardush درجه ای از گناه
اَردومَینِش= ardumaynesh نام رهبر یکی از شش خانواده ی بزرگ هخامنشی که برای کشتن بردیای دروغین با داریوش همدست شده بود. ( پارسی باستان )
اَردوَهیشت= ardvahisht ( = اَرتَ وَهیشْت ) اردیبهشت
اَردَویسور= ardavisur ( نگاه کنید به: ارت ویسور. اَردویسور ardvisur نیز نوشته شده است ) .
اَرته برزن= پسر ارشد داریوش
اَرته ویل=اردبیل
پیشوند ( اَر یا آر ) به فراوانی در پارسی کهن دیده می شود که در جاهایی به ایرانی و آریایی بودن اشاره دارد: در واژ'گان اَران و شروان، اَربوجینا ( آربوجینا ) =خربزه ایرانی
اَرشامَ= arshama ارشام پدر ویشتاسپ و پدر بزرگ داریوش یکم ( پارسی باستان )
اَرسام= arsam یکی از پسران اردشیر دوم ( پارسی باستان )
ولی پسوند ( آر ) در واژگان کرتار ( کردار ) ، گفتار، پندار، فریفتار، خواستار، buxtar و. . . از پسوندهای کهن پارسی و زبانهای ایرانی است. ( پسوند اسم مصدرساز و. . . )
( اَر ) در شوهر و. . . یک پسوند هندواروپایی است، چنانکه در آلمانی نیز پسوند آر ( er که آر خوانده می شوند مانند arbeiter کارگرِ مرد ) برای مردان و پسوند ( erin مانند arbeiterin کارگرِ زن ) برای زنان بکار می رود.
از کاربر بالا میخواهم سند یا سنگ ( گل ) نبشته ای از ترکی باستان ( خخخ ) که در آن ( اَر ) به این معنا بکار رفته، ارائه دهد. ( خواهشمندم چنانچه سند یا نبشته ای اُستوار و دیرینه برای ارائه ندارد، این زیر هرزافشانی و داستان سرایی ننماید ) .