کلمه جو
صفحه اصلی

بخشودن


مترادف بخشودن : بخشیدن، اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن ، معاف کردن، رحم کردن

متضاد بخشودن : انتقام گرفتن، تقاص گرفتن

فارسی به انگلیسی

acquit, absolve, condone, exempt, waive, to exempt

to forgive or pardon, to excuse, to give, to grant, to bestow


to exempt


acquit, absolve, condone, exempt, waive


مترادف و متضاد

بخشیدن ≠ انتقام‌گرفتن، تقاص گرفتن


اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن


۱. بخشیدن
۲. اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن ≠ انتقامگرفتن، تقاص گرفتن
۳. معاف کردن
۴. رحم کردن


فرهنگ فارسی

عفوکردن، از گناه کسی در گذشتن بخشایش:، درگذشتن از گناه کسی، بخشاینده: رحم کننده، عفوکرده شده
( بخشود بخشاید خواهد بخشود بخشایش ) ( مصدر ) ۱ - رحم کردن شفقت کردن . ۲ - بخشیدن .

فرهنگ معین

(بَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - رحم کردن . ۲ - بخشیدن .

لغت نامه دهخدا

بخشودن. [ ب َ دَ ] ( مص ) رحم و شفقت کردن. ( برهان قاطع ). شفقت آوردن. ( شرفنامه منیری ). رحم کردن. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). ترحم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). رحمة. رحم. ( تاج المصادر بیهقی )( منتهی الارب ). حنان. رحم. مرحمة. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). مهربانی کردن. احناء. ( مجمل اللغة ازمؤلف ). رحمت آوردن. ترحم کردن. رحمت کردن. رأفت کردن. حَن . اَوییَت. اویه. مأوات. ( یادداشت مؤلف ) : پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم. ( تاریخ طبری ).
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
برایشان ببخشود یزدان کرکر.
دقیقی.
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد.
فردوسی.
کجا او ببخشود و دل نرم کرد
سر کینه خود پرآزرم کرد.
فردوسی.
نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم
بر آن کس کاین نگار از کف او گم شد ببخشودم.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 417 ).
بسی گشت در خاک زنهارخواه
ببخشید خون و ببخشود شاه.
( گرشاسب نامه ).
چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن.
سنایی.
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی.
انوری.
مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.
خاقانی.
دشمنان چون بر غمم بخشوده اند
بر سر دشمن روان خواهم فشاند.
خاقانی.
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی.
خاقانی.
بر آن حمال کوه افکن ببخشود
بسر زانو بزانو کوه پیمود.
نظامی.
از بس که نمود نوحه سازی
بخشود دلم بر آن نیازی.
نظامی.
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
سعدی ( بوستان ).
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد.
سعدی ( بوستان ).

بخشودن . [ ب َ دَ ] (مص ) رحم و شفقت کردن . (برهان قاطع). شفقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). رحم کردن . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ترحم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). رحمة. رحم . (تاج المصادر بیهقی )(منتهی الارب ). حنان . رحم . مرحمة. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). مهربانی کردن . احناء. (مجمل اللغة ازمؤلف ). رحمت آوردن . ترحم کردن . رحمت کردن . رأفت کردن . حَن ّ. اَوییَت . اویه . مأوات . (یادداشت مؤلف ) : پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم . (تاریخ طبری ).
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
برایشان ببخشود یزدان کرکر.

دقیقی .


ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد.

فردوسی .


کجا او ببخشود و دل نرم کرد
سر کینه ٔ خود پرآزرم کرد.

فردوسی .


نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم
بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم .

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 417).


بسی گشت در خاک زنهارخواه
ببخشید خون و ببخشود شاه .

(گرشاسب نامه ).


چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.

مسعودسعد.


از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن .

سنایی .


بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی .

انوری .


مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.

خاقانی .


دشمنان چون بر غمم بخشوده اند
بر سر دشمن روان خواهم فشاند.

خاقانی .


کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی .

خاقانی .


بر آن حمال کوه افکن ببخشود
بسر زانو بزانو کوه پیمود.

نظامی .


از بس که نمود نوحه سازی
بخشود دلم بر آن نیازی .

نظامی .


ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.

سعدی (بوستان ).


خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد.

سعدی (بوستان ).


|| عفو نمودن گناه . (انجمن آرا) (آنندراج ). عفو کردن . عفو. تجاوز. (یادداشت مؤلف ). درگذشتن از گناه . صرف نظر کردن :
خدایا ببخشاگناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.

فردوسی .


همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر.

فردوسی .


ز بس بانگ و فریاد خرد و بزرگ
ببخشودشان پهلوان سترگ .

(گرشاسب نامه ).


سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان .

(گرشاسب نامه ).


بباید بخشودن بر کسی که تصنیف سازد و از قرآن و تفسیر آن بدین صفت اجنبی و بیگانه باشد. (نقض الفضائح ص 283). || بخشیدن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نحل . وهب . هبة. (ترجمان القرآن جرجانی ). دادن . هبه کردن . (یادداشت مؤلف ). عطا کردن . عطیه دادن :
بسر بر نهاد افسر تازیان
برایشان ببخشود سود و زیان .

فردوسی .


ببخشودش آن قوم دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل گوهر خطا.

سعدی .


|| دریغ کردن . (یاداشت مؤلف ). مضایقه کردن .

فرهنگ عمید

از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن.

جدول کلمات

عفو

پیشنهاد کاربران

بخشودن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بخشودن" می نویسد : ( ( بخشودن در پهلوی در ریخت ابخشاییتن abaxšāyitan بکار می رفته است. با بن اکنون ابخشای abayšāy . این مصدر را با " بخشیدن " ، در پهلوی بختن baxtan که در معنی بخش کردن است نمی باید در آمیخت . " بخشودن " ، در شاهنامه و متنهای کهن ، در معنی بخشیدن به کار نرفته است ؛ اما" بخشیدن " گاه در معنی بخشودن کاربرد یافته است . نمونه را خواجه فرموده است :
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود برده ای
زین بحر قطره ای به من خاکسار بخش
در این بیت نیز " بخشودن " در معنی بر کنار داشتن و معاف کردن به کار برده شده است ، نه در معنی بخشیدن ؛ از این روی ، حرف اضافه ی آن " بر است ، نه " به " : بر ایشان ببخشود . ) )
( ( به سر برنهاد افسر تازیان
بریشان ببخشود سود و زیان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 280. )


عفو کردن. . . بخشیدن. . . . . گزشتن. . .


کلمات دیگر: