مترادف اخضر : سبز، آبی، کبود، نیلگون
اخضر
مترادف اخضر : سبز، آبی، کبود، نیلگون
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
سبز , خرم , تازه , ترو تازه , نارس , بي تجربه , رنگ سبز , (در جمع) سبزيجات , سبز شدن , سبز کردن , سبزه , چمن , معتدل
مترادف و متضاد
سبز
آبی، کبود، نیلگون
۱. سبز،
۲. آبی، کبود، نیلگون
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - سبز . ۲ - کبود نیلگون آبی . یا چرخ اخضر . آسمان کبود آسمان نیلگون . یا دریای اخضر . آسمان . یا گنبد اخضر . آسمان کبود آسمان نیلگون .
منزلی است قرب تبوک
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیز گردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش.
بنده را چون دید مدحی بس بلند
از شرف بر گنبد اخضر کشید.
- فرس اخضر ؛ اسب تیره رنگ. دیزه. ( السامی ). اسب دیزه. چاروای دیزه.
|| آدمیی گندم گون. ج ، خُضر. || آب صافی . ( مهذب الاسماء ). || نوعی از انواع لعل. ( الجماهر بیرونی ص 86 ). || اخضر اَطْحَل ؛ سبزی زردفام. ( مهذب الاسماء ). || اخضر اورق ؛ اسبی خاکستری گون. ( مهذب الاسماء ). || اخضرُ ناضِر؛ سبزی سبز. ( مهذب الاسماء ). نیک سبز.
اخضر. [ اَ ض َ ] ( اِخ ) ( بحر... یا خلیج... ) از شعب پنجگانه بحرالهند. رجوع به حبط ج 2 ص 409 و413 شود. دریای اخضر که اقیانوس مشرقی گفتیم و حد او آنک معلومست از آخر عمارت جنوب تا بخط استوا و جزیره واق واق و شهرهای واق واق و ناحیت چینستان و کرانه شهرهای تغزغز و خرخیز است و مر این دریا را هیچ خلیج معروف نیست. ( حدود العالم ). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 470، 472، 474 و 479 شود. || جغرافیون عرب این نام را اکثر بمحیط کبیر و گاه بدریای سفید ( مدیترانه ) داده اند. ( قاموس الاعلام ترکی ).
- دریای اخضر ؛ مجازاً آسمان :
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.
اخضر. [ اَ ض َ ] ( اِخ ) منزلی است قرب تبوک ، بین آن و وادی القری ، پیامبر ( ص ) آنگاه که به تبوک میرفت نزول فرمود و بدانجا مسجدی بوده است مصلی نبی ( ص ). ( معجم البلدان ). || اَخضر تُربة؛ وادیست که در آن سیلهائی که از سراة فرودآیند جمع شود. ( معجم البلدان ). || و گویند آبگیریست که طول آن سه و عرض وی یکروزه راه است. || و گویند اخضر و اخضرین موضعی است بالجزیره نمربن قاسط را. || و مواضع بسیار عربیه و عجمیه بنام اخضر خوانده شده است. ( معجم البلدان ). || بستانی گوید: اخضر، هوارسی است به اقصی مغرب افریقیه واقع در14 درجه و 44 دقیقه عرض شمالی و آنرا فرناند پرتقالی بسال 849 هَ. ق. کشف کرد و در مسافت 500 هزارگزی مغرب آن ، بین 13 درجه و 17 دقیقه عرض شمالی و 24 درجه و 27 دقیقه طول غربی موقع جزائر رأس الاخضر و جزیرةالملح و جز آنهاست و سکنه این جزیره 80000 تن و آن مختص پرتقالیانست و کادا بسال 861 هَ. ق. آنرا کشف کرده است. ( ضمیمه معجم البلدان ). || کوهی است بطائف. ( منتهی الارب ). || در الجزایر در ایالت وهران نام کوهی و نام ولایتی است و در نزدیکی بن غازی نیز نام کوهی است. ( قاموس الاعلام ترکی ).
- دریای اخضر ؛ مجازاً آسمان :
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.
حافظ.
- || یکی از شعب خمسه ٔ بحرالهند.
اخضر. [ اَ ض َ ] (اِخ ) ابن سحیط ابوحمزه . تابعی است .
اخضر. [ اَ ض َ ] (اِخ ) منزلی است قرب تبوک ، بین آن و وادی القری ، پیامبر (ص ) آنگاه که به تبوک میرفت نزول فرمود و بدانجا مسجدی بوده است مصلی نبی (ص ). (معجم البلدان ). || اَخضر تُربة؛ وادیست که در آن سیلهائی که از سراة فرودآیند جمع شود. (معجم البلدان ). || و گویند آبگیریست که طول آن سه و عرض وی یکروزه راه است . || و گویند اخضر و اخضرین موضعی است بالجزیره نمربن قاسط را. || و مواضع بسیار عربیه و عجمیه بنام اخضر خوانده شده است . (معجم البلدان ). || بستانی گوید: اخضر، هوارسی است به اقصی مغرب افریقیه واقع در14 درجه و 44 دقیقه ٔ عرض شمالی و آنرا فرناند پرتقالی بسال 849 هَ . ق . کشف کرد و در مسافت 500 هزارگزی مغرب آن ، بین 13 درجه و 17 دقیقه عرض شمالی و 24 درجه و 27 دقیقه ٔ طول غربی موقع جزائر رأس الاخضر و جزیرةالملح و جز آنهاست و سکنه ٔ این جزیره 80000 تن و آن مختص پرتقالیانست و کادا بسال 861 هَ . ق . آنرا کشف کرده است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ). || کوهی است بطائف . (منتهی الارب ). || در الجزایر در ایالت وهران نام کوهی و نام ولایتی است و در نزدیکی بن غازی نیز نام کوهی است . (قاموس الاعلام ترکی ).
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیز گردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش .
ناصرخسرو.
|| کبود. نیلگون . آبی : چرخ اخضر. گنبد اخضر :
بنده را چون دید مدحی بس بلند
از شرف بر گنبد اخضر کشید.
مسعودسعد.
چون دریای اخضر اﷲ اکبر زدند و در سر کفار افتادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || سبزه . (مؤید الفضلاء). || سیاه . (از اضداد است ).
- فرس اخضر ؛ اسب تیره رنگ . دیزه . (السامی ). اسب دیزه . چاروای دیزه .
|| آدمیی گندم گون . ج ، خُضر. || آب صافی . (مهذب الاسماء). || نوعی از انواع لعل . (الجماهر بیرونی ص 86). || اخضر اَطْحَل ؛ سبزی زردفام . (مهذب الاسماء). || اخضر اورق ؛ اسبی خاکستری گون . (مهذب الاسماء). || اخضرُ ناضِر؛ سبزی سبز. (مهذب الاسماء). نیک سبز.
فرهنگ عمید
۲. آبی رنگ.
۳. [مجاز] شاداب، تروتازه.
۴. (اسم ) [مجاز] دریا.