مترادف ادمی : ( آدمی ) آدمیت، آدمیزاد، انسان، بشر
متضاد ادمی : ( آدمی ) دیو
ادمی . [ اَ دَ می ی ] (اِخ ) آدمی . ابوعلی حسین بن محمد منجم و مهندس . او راست : کتاب الحراقات والخیطان و عمل الساعات . (ابن الندیم ).
ادمی . [ اَ دَ می ی ] (اِخ ) آدمی . رازی . ابوسعید سهل بن زیاد. از اصحاب ابی محمد حسن بن علی علیه السلام . یکی از فقهاء و محدثین شیعه .
ادمی . [ اُ دَ ما ] (اِخ ) نام کوهی است بفارس و در صحاح آمده ادمی بر وزن فعلی بضم فاء و فتح عین و موضعی است . محمودبن عمر گوید ادمی زمینی است سنگزار در بلاد قُشیر. قتّال کلابی گوید:
و أرسل مروان ُ الامیرُ رسوله ُ
لاَّتیه ُ اِنی اذاً لمضلل ُ
و فی ساحةالعنقاء أوفی عمایة
أوالاُدمی من رَهبةالموت موئل .
و ابوسعید سکری در قول جریر گفته است :
یا حبذا الخرج بین الدام والادمی
فالرمث من بُرقةالروحان فالغرف .
دام و ادمی از بلاد بنی سعد است و بیت قتّال دال است که آن کوهی است و ابوخراش الهذلی راست :
تری طالب الحاجات یغشون بابه ُ
سِراعاًکما تهوی الی أدمی النحل ُ.
و او در تفسیر خود آورده است که ادمی کوهی است بطائف و محمدبن ادریس گوید ادمی کوهی است و در آن قریه ای است و در یمامه نزدیک «دام » واقع است و هر دو از سرزمین یمامه باشند. (معجم البلدان ).