وصله کردن
فارسی به انگلیسی
to patch (up)
patch
فارسی به عربی
اضرب , رقعة , قطعة , نفوذ
مترادف و متضاد
زدن، کتک زدن، وصله کردن
وصله کردن، تعمیر کردن، بهم جور کردن، وصله دوزی کردن
ترکیب کردن، جور شدن، وصله کردن، یک تکه کردن
سرهم بندی کردن، وصله کردن، تعمیر کردن، قدم زدن، تمهید کردن، گام زدن بر روی، ساز تنها زدن، بالبداهه گفتن و یا ساختن، وسوسه و از راه بدر کردن
زدن، وصله کردن
فرهنگ فارسی
(مصدر ) پینه زدن .یا وصله کردن شکم . ته بندی غذا خوردن خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی
واژه نامه بختیاریکا
گِند زِیدِن؛ وَر کِردِن
کلمات دیگر: