کلمه جو
صفحه اصلی

نشدنی


مترادف نشدنی : غیرممکن، محال، ناشدنی

متضاد نشدنی : ممکن

فارسی به انگلیسی

impossible


impossible, impracticable, impractical, unthinkable, visionary

فارسی به عربی

غیر عملی , مستحیل

مترادف و متضاد

غیرممکن، محال، ناشدنی ≠ ممکن


impractical (صفت)
غیر عملی، نشدنی

infeasible (صفت)
غیر عملی، نشدنی، اجراء نشدنی

impossible (صفت)
غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که واقع نشود غیر ممکن الوقوع .

لغت نامه دهخدا

نشدنی. [ ن َ ش ُ دَ ] ( ص لیاقت ) ناشدنی. محال. ممتنع. ناممکن. ( یادداشت مؤلف ). مقابل شدنی. رجوع به شدنی شود.

واژه نامه بختیاریکا

موابو؛ مبو

جدول کلمات

ناشو

پیشنهاد کاربران

غیرممکن، محال، ناشدنی، ناشو

مستحیل

مستحیل. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحالة. مملو و ملآن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || سخن که روی وی گردانیده باشند، یاسخن که سر و بن ندارد. ( منتهی الارب ) . سخن باطل. ( اقرب الموارد ) . رجوع به استحالة شود. || محال و ناممکن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ناشدنی. ممتنع. باورنکردنی : این خبر سخت مستحیل است و هیچ گونه دل و خرد این را قبول نمی کند. ( تاریخ بیهقی ص 515 ) .
چو مستحیلان شوم و حرامخواره نه ایم
از این سبب همه ساله اسیر حرمانیم.
مسعودسعد ( ص 366 ) .
مستحیل چگونه در حد امکان آید. ( سندبادنامه ص 70 ) .
واجب است و جایز است و مستحیل
تو وسط را گیر در حزم ای دخیل.
مولوی ( مثنوی ) .
گفتم این ماخولیا بود و محال
هیچ گرددمستحیلی وصف حال.
مولوی ( مثنوی ) .


کلمات دیگر: