اطمح
هوش داشتن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
ارزو داشتن، ارزو کردن، اشتیاق داشتن، هوش داشتن، بلند پروازی کردن، استنشاق کردن
فرهنگ فارسی
با هوش بودن هشیاری بودن
لغت نامه دهخدا
هوش داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) باهوش بودن. هشیار بودن :
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر ذوق داری و هوش.
ندارد بمالش به تعلیم گوش.
گفتگویی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش کن ، هین هوش دار.
سوی نبض و جستنش می داشت هوش.
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر ذوق داری و هوش.
سعدی.
یکی گفت : هیچ این پسر عقل و هوش ندارد بمالش به تعلیم گوش.
سعدی.
|| هوش خودرا متوجه چیزی کردن : گفتگویی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش کن ، هین هوش دار.
مولوی.
سوی قصه گفتنش می داد گوش سوی نبض و جستنش می داشت هوش.
سعدی.
کلمات دیگر: