نشست کردن
فارسی به انگلیسی
percolate, sink, subside
فارسی به عربی
مقعد
مترادف و متضاد
فرو نشستن، فروکش کردن، نشست کردن، سست شدن، واگذاشتن
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن
نزول کردن، فرو بردن، فرو رفتن، غرق شدن، نشست کردن، مستغرق بودن، ته رفتن، گود افتادن
بداخل بافت ریختن، نشست کردن، از مجرای طبیعی بیرون رفتن، از مجرای خود بیرون انداختن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - جلوس کردن نشستن . ۲ - اقامت کردن . ۳ - فرو رفتن ( بنا دیوار کف حیاط ) .
فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - بر تخت نشستن ، جلوس کردن . ۲ - اقامت کردن . ۳ - فرو نشستن دیوار و مانند آن .
لغت نامه دهخدا
نشست کردن. [ ن ِ ش َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نشستن : نشست کرده است ؛ یعنی نشسته است. ( آنندراج از سفرنامه شاه ایران ) :
بر گنج نشست کرد حجت
جان کرده منقّا و دل مصفا.
نشست اندر آن شهر از آن کرده بود
که کندز فریدون برآورده بود.
نشست اندر آن نامور بیشه کرد.
گر ایدر کنی تو بشادی نشست.
وز پس اسپان صف پیلان مست
ابر و هوا کرده به صحرا نشست.
- نشست کردن بنائی ؛ اندکی فروشدن و خسف بناء. شکم دادن بنا.
- نشست کردن آب رودخانه ؛ کم شدن آب رودخانه.
- نشست کردن ورم ؛ کم شدن ورم.
|| همنشینی کردن. معاشرت کردن.
- نشست کردن با... ؛ نشست و برخاست کردن. معاشرت کردن. مصاحبت کردن : نقل است که زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام...از حلقه بایزید هیچ غایب نبودی همه سخن او شنیدی وبا اصحاب او نشست کردی. ( تذکرةالاولیاء ).
مکن بافرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فروشوی دست.
بر گنج نشست کرد حجت
جان کرده منقّا و دل مصفا.
ناصرخسرو.
|| اقامت کردن. مستقر شدن. مسکن کردن : نشست اندر آن شهر از آن کرده بود
که کندز فریدون برآورده بود.
فردوسی.
ز آمل گذر سوی تمیشه کردنشست اندر آن نامور بیشه کرد.
فردوسی.
فدای تو بادا همه هرچه هست گر ایدر کنی تو بشادی نشست.
فردوسی.
و این مضر پدر پیغمبر ما بود و مسکن نزار به بادیه بود بجای معدبن عدنان و از آنجا به مکه آمد و نشست آنجا کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ). || فرود آمدن : وز پس اسپان صف پیلان مست
ابر و هوا کرده به صحرا نشست.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| فرونشستن.- نشست کردن بنائی ؛ اندکی فروشدن و خسف بناء. شکم دادن بنا.
- نشست کردن آب رودخانه ؛ کم شدن آب رودخانه.
- نشست کردن ورم ؛ کم شدن ورم.
|| همنشینی کردن. معاشرت کردن.
- نشست کردن با... ؛ نشست و برخاست کردن. معاشرت کردن. مصاحبت کردن : نقل است که زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام...از حلقه بایزید هیچ غایب نبودی همه سخن او شنیدی وبا اصحاب او نشست کردی. ( تذکرةالاولیاء ).
مکن بافرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فروشوی دست.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
تراوش
کلمات دیگر: