مترادف پیشدستی : تقدم، سبقت، سبقت جویی
پیشدستی
مترادف پیشدستی : تقدم، سبقت، سبقت جویی
فارسی به انگلیسی
anticipation, preemption
فارسی به عربی
توقع
مترادف و متضاد
پیش بینی، انتظار، پیشدستی، وقوع قبل از موعد مقرر
تقدم، سبقت، سبقتجویی
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ظرفی که بهنگام غذا خوردن برابر هر یک از خورندگان گذارند تااز طرف بزرگتر برای وی در آن غذا نهند بشقاب .
فرهنگ معین
( ~. ) (اِمر. ) ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می گذارند.
( ~. ) (حامص . ) در کاری بر کسی پیشی گرفتن .
( ~. ) (حامص . ) در کاری بر کسی پیشی گرفتن .
( ~.) (اِمر.) ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می گذارند.
( ~.) (حامص .) در کاری بر کسی پیشی گرفتن .
لغت نامه دهخدا
پیشدستی. [ دَ ] ( حامص مرکب ) سبقت جویی بر کسی در کاری. پیشی گرفتن بر کسی یا چیزی. زودتر اقدام کردن در کاری از دیگری. سبقت. تبادر. مبادرت. مسابقه. ( زمخشری ) ( دهار ). سبقت نمودن. ( غیاث ). فرط. ( دهار ) :
چنین داد پاسخ که دانی درست
که از ما نبد پیشدستی نخست.
بکار اندرون پیشدستی کنید.
سرت پست گردد چو سستی کنی.
بد آید که کندی و سستی کنی.
ز برنایی و تندرستی کند.
همان تیزی و پیشدستی مکن.
همه نیستانیم و هستی تراست.
که او پیشدستی نماید بکار.
ترا پیشدستی نبودی بخون.
بجنگ اندرون پیشدستی کنند.
کنند این دلیران خود آهنگ ما.
از آن به که در جنگ سستی کنم.
ندیدیم با طوس جای درنگ.
از افراسیاب آمد این کین درست.
کند پیشدستی بجوید نبرد.
آنجا که پیشدستی باید مظفری.
بجای بردباری برد باری.
بیک دست با پیل کستی کنم.
برین ختم شد رخصت رهنمون
که شه پیشدستی نیارد بخون.
چنین داد پاسخ که دانی درست
که از ما نبد پیشدستی نخست.
فردوسی.
اگر جنگ با نادرستی کنیدبکار اندرون پیشدستی کنید.
فردوسی.
تو پیروزی از پیشدستی کنی سرت پست گردد چو سستی کنی.
فردوسی.
بکاری که تو پیشدستی کنی بد آید که کندی و سستی کنی.
فردوسی.
بدین کار او پیشدستی کندز برنایی و تندرستی کند.
فردوسی.
بسالار گفتی که سستی مکن همان تیزی و پیشدستی مکن.
فردوسی.
بما بر همه پیشدستی تراست همه نیستانیم و هستی تراست.
فردوسی.
مبیناد هرگز کس آن روزگارکه او پیشدستی نماید بکار.
فردوسی.
که گر داد بودی بدلت اندرون ترا پیشدستی نبودی بخون.
فردوسی.
مگر مانده گردند و سستی کنندبجنگ اندرون پیشدستی کنند.
فردوسی.
مکن پیشدستی که در جنگ ماکنند این دلیران خود آهنگ ما.
فردوسی.
بپرسش یکی پیشدستی کنم از آن به که در جنگ سستی کنم.
فردوسی.
شما را بدین پیشدستی بجنگ ندیدیم با طوس جای درنگ.
فردوسی.
که از ما نبد پیشدستی نخست از افراسیاب آمد این کین درست.
فردوسی.
که هرگز خود افراسیاب این نکردکند پیشدستی بجوید نبرد.
فردوسی.
آنجا که پیش بینی باید موفقی آنجا که پیشدستی باید مظفری.
معروفی.
بجای پیشدستی پیش دستی بجای بردباری برد باری.
عنصری.
بکین هر زمان پیشدستی کنم بیک دست با پیل کستی کنم.
اسدی.
پس بضرورت اندر چنین احوالها از پیش دستی آفت ایمن نتوان بود. و هر سه تدبیر بکار باید داشت هم بیرون کردن خون و هم کم کردن غذا و هم بدل کردن مزاج. ( ذخیره خوارزمشاهی ). دیگران با یکدیگر پیشدستی میکردند. ( کلیله و دمنه ).برین ختم شد رخصت رهنمون
که شه پیشدستی نیارد بخون.
نظامی.
پیشدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) سبقت جویی بر کسی در کاری . پیشی گرفتن بر کسی یا چیزی . زودتر اقدام کردن در کاری از دیگری . سبقت . تبادر. مبادرت . مسابقه . (زمخشری ) (دهار). سبقت نمودن . (غیاث ). فرط. (دهار) :
چنین داد پاسخ که دانی درست
که از ما نبد پیشدستی نخست .
اگر جنگ با نادرستی کنید
بکار اندرون پیشدستی کنید.
تو پیروزی از پیشدستی کنی
سرت پست گردد چو سستی کنی .
بکاری که تو پیشدستی کنی
بد آید که کندی و سستی کنی .
بدین کار او پیشدستی کند
ز برنایی و تندرستی کند.
بسالار گفتی که سستی مکن
همان تیزی و پیشدستی مکن .
بما بر همه پیشدستی تراست
همه نیستانیم و هستی تراست .
مبیناد هرگز کس آن روزگار
که او پیشدستی نماید بکار.
که گر داد بودی بدلت اندرون
ترا پیشدستی نبودی بخون .
مگر مانده گردند و سستی کنند
بجنگ اندرون پیشدستی کنند.
مکن پیشدستی که در جنگ ما
کنند این دلیران خود آهنگ ما.
بپرسش یکی پیشدستی کنم
از آن به که در جنگ سستی کنم .
شما را بدین پیشدستی بجنگ
ندیدیم با طوس جای درنگ .
که از ما نبد پیشدستی نخست
از افراسیاب آمد این کین درست .
که هرگز خود افراسیاب این نکرد
کند پیشدستی بجوید نبرد.
آنجا که پیش بینی باید موفقی
آنجا که پیشدستی باید مظفری .
بجای پیشدستی پیش دستی
بجای بردباری برد باری .
بکین هر زمان پیشدستی کنم
بیک دست با پیل کستی کنم .
پس بضرورت اندر چنین احوالها از پیش دستی آفت ایمن نتوان بود. و هر سه تدبیر بکار باید داشت هم بیرون کردن خون و هم کم کردن غذا و هم بدل کردن مزاج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دیگران با یکدیگر پیشدستی میکردند. (کلیله و دمنه ).
برین ختم شد رخصت رهنمون
که شه پیشدستی نیارد بخون .
امیرالمؤمنین المسترشد باﷲ خواست تا برو پیشدستی نماید. (جهانگشای جوینی ). مفارطة، پیشدستی نمودن . (منتهی الارب ). || نیابت . (غیاث ) (آنندراج ). || (ص نسبی ، اِ مرکب ) بشقاب . ظرفی که بهنگام غذا خوردن برابر هریک از خورندگان غذا نهند تا از ظرف کلان تر برای وی در آن غذا نهند.
چنین داد پاسخ که دانی درست
که از ما نبد پیشدستی نخست .
فردوسی .
اگر جنگ با نادرستی کنید
بکار اندرون پیشدستی کنید.
فردوسی .
تو پیروزی از پیشدستی کنی
سرت پست گردد چو سستی کنی .
فردوسی .
بکاری که تو پیشدستی کنی
بد آید که کندی و سستی کنی .
فردوسی .
بدین کار او پیشدستی کند
ز برنایی و تندرستی کند.
فردوسی .
بسالار گفتی که سستی مکن
همان تیزی و پیشدستی مکن .
فردوسی .
بما بر همه پیشدستی تراست
همه نیستانیم و هستی تراست .
فردوسی .
مبیناد هرگز کس آن روزگار
که او پیشدستی نماید بکار.
فردوسی .
که گر داد بودی بدلت اندرون
ترا پیشدستی نبودی بخون .
فردوسی .
مگر مانده گردند و سستی کنند
بجنگ اندرون پیشدستی کنند.
فردوسی .
مکن پیشدستی که در جنگ ما
کنند این دلیران خود آهنگ ما.
فردوسی .
بپرسش یکی پیشدستی کنم
از آن به که در جنگ سستی کنم .
فردوسی .
شما را بدین پیشدستی بجنگ
ندیدیم با طوس جای درنگ .
فردوسی .
که از ما نبد پیشدستی نخست
از افراسیاب آمد این کین درست .
فردوسی .
که هرگز خود افراسیاب این نکرد
کند پیشدستی بجوید نبرد.
فردوسی .
آنجا که پیش بینی باید موفقی
آنجا که پیشدستی باید مظفری .
معروفی .
بجای پیشدستی پیش دستی
بجای بردباری برد باری .
عنصری .
بکین هر زمان پیشدستی کنم
بیک دست با پیل کستی کنم .
اسدی .
پس بضرورت اندر چنین احوالها از پیش دستی آفت ایمن نتوان بود. و هر سه تدبیر بکار باید داشت هم بیرون کردن خون و هم کم کردن غذا و هم بدل کردن مزاج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دیگران با یکدیگر پیشدستی میکردند. (کلیله و دمنه ).
برین ختم شد رخصت رهنمون
که شه پیشدستی نیارد بخون .
نظامی .
امیرالمؤمنین المسترشد باﷲ خواست تا برو پیشدستی نماید. (جهانگشای جوینی ). مفارطة، پیشدستی نمودن . (منتهی الارب ). || نیابت . (غیاث ) (آنندراج ). || (ص نسبی ، اِ مرکب ) بشقاب . ظرفی که بهنگام غذا خوردن برابر هریک از خورندگان غذا نهند تا از ظرف کلان تر برای وی در آن غذا نهند.
فرهنگ عمید
۱. دست دراز کردن برای انجام دادن کاری.
۲. گرفتن چیزی پیش از دیگران.
۳. در کاری بر کسی پیشی گرفتن: تو پیروزی ار پیش دستی کنی / سرت پست گردد چو سستی کنی (فردوسی: ۷/۲۱۱ ).
۴. (اسم، صفت نسبی ) بشقاب سر سفره، بشقاب خالی که در سر سفره می گذارند تا هر خوراکی را که می خواهند در آن بگذارند و بخورند.
۲. گرفتن چیزی پیش از دیگران.
۳. در کاری بر کسی پیشی گرفتن: تو پیروزی ار پیش دستی کنی / سرت پست گردد چو سستی کنی (فردوسی: ۷/۲۱۱ ).
۴. (اسم، صفت نسبی ) بشقاب سر سفره، بشقاب خالی که در سر سفره می گذارند تا هر خوراکی را که می خواهند در آن بگذارند و بخورند.
فرهنگستان زبان و ادب
{preemption} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] اقدام یا حملۀ یک کنشگر به قصد از بین بردن امکان حملۀ قریب الوقوع طرف مقابل
متـ . اقدام پیش دستانه preemptive action
{side plate} [گردشگری و جهانگردی] بشقاب کوچکی که در کنار بشقاب اصلی و کارد و چنگال برای گذاشتن نان قرار می دهند
{side plate} [گردشگری و جهانگردی] بشقاب کوچکی که در کنار بشقاب اصلی و کارد و چنگال برای گذاشتن نان قرار می دهند
گویش مازنی
/pish dasti/ بشقاب غذا خوری - سبقت گرفتن
پیشنهاد کاربران
دست دراز کردن باز کاری
پیش دستی: پیشی گرفتن
پیشدستی: [ اصطلاح در تداول عامه ]ظرفی کوچک تر از بشقاب غذاخوری که هنگام غذا یا خوردن میوه کنار دست مهمان می گذارند.
( ( دست سرور رفت طرف پیش دستی "آقای چی ؟"شیرین از آن طرف اتاق اشاره می کرد . آرزو گفت نمی دانم سرور جان . نمی شناسمش . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 35. ) )
( ( دست سرور رفت طرف پیش دستی "آقای چی ؟"شیرین از آن طرف اتاق اشاره می کرد . آرزو گفت نمی دانم سرور جان . نمی شناسمش . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 35. ) )
کلمات دیگر: