مترادف بد اصل : بدآغاز، بدذات، بدطینت، بدگوهر، بدنژاد، مفسد، نانجیب
متضاد بد اصل : اصیل، خوش ذات، نژاده
برابر پارسی : بد بنیاد، بدگوهر، فرومایه
بد اصل
مترادف بد اصل : بدآغاز، بدذات، بدطینت، بدگوهر، بدنژاد، مفسد، نانجیب
متضاد بد اصل : اصیل، خوش ذات، نژاده
برابر پارسی : بد بنیاد، بدگوهر، فرومایه
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
پست، بد گوهر، بد اصل
فرهنگ فارسی
بد نژاد فرومایه .
لغت نامه دهخدا
بداصل. [ ب َ اَ ] ( ص مرکب ) بدنژاد. فرومایه.( آنندراج ). بدذات. بشوتن. بدسرشت. پست نژاد. ( از ناظم الاطباء ). بدنسب. بدگوهر. بدگهر. بی گوهر. نانجیب. ( یادداشت مؤلف ). قَمْهَد. ( منتهی الارب ) :
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندرین نبید.
بود خاک در دیده انباشتن.
گویند نخستین سخن از نامه پازند
آنست که با مردم بداصل مپیوند.
کی گردد نو پیرهن کهنه به آهار.
مطلب بوی نافه از مردار.
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندرین نبید.
رودکی.
ز بداصل چشم بهی داشتن بود خاک در دیده انباشتن.
فردوسی.
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک گویند نخستین سخن از نامه پازند
آنست که با مردم بداصل مپیوند.
لبیبی.
کافور نخیزد ز درختان سپیدار.منوچهری.
کی گردد مه مردم بداصل بدعوی کی گردد نو پیرهن کهنه به آهار.
سنایی.
مرد بداصل هست بدکردارمطلب بوی نافه از مردار.
مکتبی.
پیشنهاد کاربران
تیره اصل. [ رِ / رَ اَ ] ( اِ مرکب ) تخمه ٔ ناپاک و پست :
نه روشن دلی زاید از تیره اصلی
نه نیلوفری روید از شوره قاعی.
خاقانی.
نه روشن دلی زاید از تیره اصلی
نه نیلوفری روید از شوره قاعی.
خاقانی.
بَد رَگ
کلمات دیگر: