adjust, acclimate, accommodate, orientate, reconcile, square
وفق دادن
فارسی به انگلیسی
to adapt
فارسی به عربی
اتفاقیة , استوعب , بدلة , صالح , قفزة , کیف , لحن
مترادف و متضاد
موافقت کردن، قبول کردن، اصلاح کردن، اشتی دادن، وفق دادن، تصفیه کردن، جور در آمدن، جور کردن
وفق دادن، جور کردن، اقتباس کردن، تعدیل کردن، سازوار کردن، درست کردن، مطابقت کردن
اشتی دادن، وفق دادن، تطبیق کردن، صلح دادن، راضی ساختن
وفق دادن، جور کردن، مناسب بودن، خواستگاری کردن، خواست دادن، لباس دادن به
وفق دادن، میزان کردن، کوک کردن، ساز زدن
وفق دادن، هم اهنگ کردن، هم کوک کردن
وفق دادن، تعدیل کردن، تنظیم کردن، سازگار کردن، میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن
موافقت کردن، وفق دادن، مطابقت کردن، همنوایی کردن، پیروی کردن
وفق دادن، واریز کردن، مربع کردن، مجذور کردن، چهار گوش کردن، به توان دوم بردن، جور دراوردن
وفق دادن، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن
وفق دادن، پریدن، خیز زدن، جستن، پراندن، جهش ناگهانی کردن، جهاندن
فرهنگ فارسی
۱- (مصدر ) مطابق کردن سازگار کردن . ۲ - (مصدر ) مطابق شدن سازگار بودن .
فرهنگ معین
( ~. دَ ) [ ع - فا. ] ۱ - (مص م . ) مطابق کردن ، سازگار کردن . ۲ - (مص ل . ) مطابق شدن ، سازگار بودن .
پیشنهاد کاربران
Fit in with, confirm, comply with , accommodate with
کلمات دیگر: