نشان گذاری
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
انطباع , ترقیم
مترادف و متضاد
تاثیر، اثر، گمان، خیال، احساس، عقیده، ادراک، چاپ، خاطر، خاطره، نشان گذاری، جای مهر
توجه، حاشیه نویسی، یادداشت، ثبت، نشان گذاری، نمادسازی، بخاطر سپاری
نشان گذاری، نشان دریابی
تاکید، نشان گذاری، نقطه گذاری
فرهنگ فارسی
نشان گذاری . علامت نهادن .
لغت نامه دهخدا
نشان گذاری. [ ن ِ گ ُ ] ( حامص مرکب )نشانه گذاری. علامت نهادن. رجوع به نشانه گذاری شود.
فرهنگستان زبان و ادب
{tagging} [حمل ونقل دریایی] عملی که به واسطۀ آن کشتی یا بار کشتی را متمایز سازند؛ این عمل یا ازطریق چسباندن برچسب بر روی کالا یا ازطریق تزریق دِنای مصنوعی به خَن کشتی حاصل می شود
کلمات دیگر: