مترادف بد خصال : بدخلق، بدخو، بدعادت، بدخصلت متضاد بد خصال : نیک خصال، نیک خصلت برابر پارسی : بد کردار
فرهنگ فارسی
بد حالت بد خصلت .
لغت نامه دهخدا
بدخصال. [ ب َ خ ِ] ( ص مرکب ) بدطبیعت. بدحالت. بدصفات. بدخصلت. ( ناظم الاطباء ). بد افعال و کردار. ( آنندراج ) : بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدنشان.
فرخی.
کسی گفت از این بنده بدخصال چه خواهی ، هنر یا ادب یا جمال ؟