کلمه جو
صفحه اصلی

پیشی


مترادف پیشی : برتری، تقدم، سبقت، مسابقه، سنور، گربه

فارسی به انگلیسی

pussy, puss


precedence, priority, moggie, moggy, (the) former, fore, kitten, lead, precession, puss, pussy, kitty

(the) former


precedence, priority


fore, kitten, lead , precession, priority, puss


فارسی به عربی

قط

مترادف و متضاد

برتری، تقدم، سبقت، مسابقه


سنور، گربه


pussy (اسم)
پیشی، گربه، دخترک

antecedence (اسم)
پیش روی، سبقت، تقدم، پیشی

precedence (اسم)
سبقت، برتری، تقدم، پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم

priority (اسم)
برتری، تقدم، پیشی، تفاضل، اولویت، حق تقدم

kitty (اسم)
پیشی، دختر جوان، بچه گربه، زن سبک و جلف

precedency (اسم)
پیشی، امتیاز، اولویت، حق تقدم

former (صفت)
پیشین، قبل، قبلی، پیشی، سابق، جلوی، سابقی، دارای انتای مربع، در جلو

۱. برتری، تقدم، سبقت، مسابقه
۲. سنور، گربه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ( بزبان کودکانه ) گربه .

مربوط به دندان‌های پیش متـ . بُرنده‌ای 2


لغت نامه دهخدا

پیشی. ( حامص ) سبقت. سابقه. ( زمخشری ). تبادر. مبادرت. بَدری. قِدم. قُدَمَه. فرطه. زلجان. ( منتهی الارب ). مقابل تأخر. بمعنی پیشدستی آمده که سبقت باشد. ( آنندراج ). پیشی گرفتن بر...، سبقت گرفتن بر او :
به اندیشه در کار پیشی کنیم
بسازیم و با شاه خویشی کنیم.
فردوسی.
ز کردار نیکو چو بیشی کنی
همی برهماورد پیشی کنی.
فردوسی.
تو ز همه جهان به پیشی و نام
همچو زجمع روزها شنبدی.
فرخی.
تیغش کند برزمانه پیشی
تیرش برد سوی خصم پیغام.
فرخی.
بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست ، بفضل است پیشی و سپسی.
ناصرخسرو.
چو در داد بیشی و پیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست.
نظامی.
فرط؛ پیشی کردن و فرستادن پیغام را. عُجرة؛ هر آنچه در وی پیشی نمایند و پنهان کنند. هداء؛ پیشی گرفتن جمل. هذاذ؛ شتر نر پیشی گیرنده. ( منتهی الارب ). تسابق ؛ بر یکدیگر پیشی گرفتن. ( زوزنی ) تقدم و تأخر؛ پیشی و سپسی. ( دانشنامه علائی چ خراسانی ص 98 ). || اولویت. برتری :
برو [بر فریبرز] آفرین کرد شاه جهان
که پیشی ترا باد و فر مهان.
فردوسی.
در دایره هیچ نقطه را پیشی نیست. || مزیت که بحریف ضعیف دهند در شطرنج و غیره مانند برداشتن رخ خود از عرصه هم از اول بازی :
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی.
نظامی.
رجوع به پیشی دادن شود. || قبلاً، بطور مساعده پیش دادن تمام یا قسمتی از مواجب یا جیره و مانند آن را پیش از رسیدن وقت آن پرداختن.

پیشی. ( اِ )در تداول اطفال ، گربه. در زبان کودکان گربه و همین کلمه اصل کلمه پیشیک آذری است که معنی گربه دارد.
- پیشی پیشی ؛ آوازی که بدان گربه را خوانند، همچون پیش پیش. مقابل پیشت پیشت که آوازی است راندن گربه را.

پیشی . (اِ)در تداول اطفال ، گربه . در زبان کودکان گربه و همین کلمه اصل کلمه ٔ پیشیک آذری است که معنی گربه دارد.
- پیشی پیشی ؛ آوازی که بدان گربه را خوانند، همچون پیش پیش . مقابل پیشت پیشت که آوازی است راندن گربه را.


پیشی . (حامص ) سبقت . سابقه . (زمخشری ). تبادر. مبادرت . بَدری . قِدم . قُدَمَه . فرطه . زلجان . (منتهی الارب ). مقابل تأخر. بمعنی پیشدستی آمده که سبقت باشد. (آنندراج ). پیشی گرفتن بر...، سبقت گرفتن بر او :
به اندیشه در کار پیشی کنیم
بسازیم و با شاه خویشی کنیم .

فردوسی .


ز کردار نیکو چو بیشی کنی
همی برهماورد پیشی کنی .

فردوسی .


تو ز همه جهان به پیشی و نام
همچو زجمع روزها شنبدی .

فرخی .


تیغش کند برزمانه پیشی
تیرش برد سوی خصم پیغام .

فرخی .


بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست ، بفضل است پیشی و سپسی .

ناصرخسرو.


چو در داد بیشی و پیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست .

نظامی .


فرط؛ پیشی کردن و فرستادن پیغام را. عُجرة؛ هر آنچه در وی پیشی نمایند و پنهان کنند. هداء؛ پیشی گرفتن جمل . هذاذ؛ شتر نر پیشی گیرنده . (منتهی الارب ). تسابق ؛ بر یکدیگر پیشی گرفتن . (زوزنی ) تقدم و تأخر؛ پیشی و سپسی . (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی ص 98). || اولویت . برتری :
برو [بر فریبرز] آفرین کرد شاه جهان
که پیشی ترا باد و فر مهان .

فردوسی .


در دایره هیچ نقطه را پیشی نیست . || مزیت که بحریف ضعیف دهند در شطرنج و غیره مانند برداشتن رخ خود از عرصه هم از اول بازی :
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی .

نظامی .


رجوع به پیشی دادن شود. || قبلاً، بطور مساعده پیش دادن تمام یا قسمتی از مواجب یا جیره و مانند آن را پیش از رسیدن وقت آن پرداختن .

فرهنگ عمید

سبقت، تقدم، پیش افتادن، پیش بودن.
* پیشی جستن: (مصدر لازم )
۱. تلاش کردن برای پیش افتادن.
۲. = * پیشی گرفتن
* پیشی دادن: (مصدر متعدی ) حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن.
* پیشی کردن: (مصدر لازم )
۱. = * پیشی گرفتن.
۲. = * پیشی جستن
* پیشی گرفتن: (مصدر لازم ) پیش افتادن، جلو افتادن.

سبقت؛ تقدم؛ پیش افتادن؛ پیش بودن.
⟨ پیشی جستن: (مصدر لازم)
۱. تلاش کردن برای پیش افتادن.
۲. = ⟨ پیشی گرفتن
⟨ پیشی دادن: (مصدر متعدی) حق تقدم دادن؛ فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن.
⟨ پیشی کردن: (مصدر لازم)
۱. = ⟨ پیشی گرفتن.
۲. = ⟨ پیشی جستن
⟨ پیشی گرفتن: (مصدر لازم) پیش افتادن؛ جلو افتادن.


فرهنگستان زبان و ادب

{incisive} [پزشکی-دندان پزشکی] مربوط به دندان های پیش متـ . بُرنده ای 2

گویش مازنی

/pishi/ بدرقه – مشایعت - از اصوات برای صدا زدن گریه

۱بدرقه – مشایعت ۲از اصوات برای صدا زدن گریه


پیشنهاد کاربران

1 ) به جلو رفتن
2 ) سبقت گرفتن
3 ) برتری و تقدم
4 ) و ممکن است در جمله منظور گربه باشد

آذری جعل هویته تورکی آذربایجانی صحیحه


کلمات دیگر: