مترادف پیشی : برتری، تقدم، سبقت، مسابقه، سنور، گربه
پیشی
مترادف پیشی : برتری، تقدم، سبقت، مسابقه، سنور، گربه
فارسی به انگلیسی
pussy, puss
(the) former
precedence, priority
fore, kitten, lead , precession, priority, puss
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
برتری، تقدم، سبقت، مسابقه
سنور، گربه
۱. برتری، تقدم، سبقت، مسابقه
۲. سنور، گربه
فرهنگ فارسی
مربوط به دندانهای پیش متـ . بُرندهای 2
لغت نامه دهخدا
به اندیشه در کار پیشی کنیم
بسازیم و با شاه خویشی کنیم.
همی برهماورد پیشی کنی.
همچو زجمع روزها شنبدی.
تیرش برد سوی خصم پیغام.
بمال نیست ، بفضل است پیشی و سپسی.
سزد گر شوی بر کیان پیشدست.
برو [بر فریبرز] آفرین کرد شاه جهان
که پیشی ترا باد و فر مهان.
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی.
پیشی. ( اِ )در تداول اطفال ، گربه. در زبان کودکان گربه و همین کلمه اصل کلمه پیشیک آذری است که معنی گربه دارد.
- پیشی پیشی ؛ آوازی که بدان گربه را خوانند، همچون پیش پیش. مقابل پیشت پیشت که آوازی است راندن گربه را.
پیشی . (اِ)در تداول اطفال ، گربه . در زبان کودکان گربه و همین کلمه اصل کلمه ٔ پیشیک آذری است که معنی گربه دارد.
- پیشی پیشی ؛ آوازی که بدان گربه را خوانند، همچون پیش پیش . مقابل پیشت پیشت که آوازی است راندن گربه را.
به اندیشه در کار پیشی کنیم
بسازیم و با شاه خویشی کنیم .
فردوسی .
ز کردار نیکو چو بیشی کنی
همی برهماورد پیشی کنی .
فردوسی .
تو ز همه جهان به پیشی و نام
همچو زجمع روزها شنبدی .
فرخی .
تیغش کند برزمانه پیشی
تیرش برد سوی خصم پیغام .
فرخی .
بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست ، بفضل است پیشی و سپسی .
ناصرخسرو.
چو در داد بیشی و پیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست .
نظامی .
فرط؛ پیشی کردن و فرستادن پیغام را. عُجرة؛ هر آنچه در وی پیشی نمایند و پنهان کنند. هداء؛ پیشی گرفتن جمل . هذاذ؛ شتر نر پیشی گیرنده . (منتهی الارب ). تسابق ؛ بر یکدیگر پیشی گرفتن . (زوزنی ) تقدم و تأخر؛ پیشی و سپسی . (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی ص 98). || اولویت . برتری :
برو [بر فریبرز] آفرین کرد شاه جهان
که پیشی ترا باد و فر مهان .
فردوسی .
در دایره هیچ نقطه را پیشی نیست . || مزیت که بحریف ضعیف دهند در شطرنج و غیره مانند برداشتن رخ خود از عرصه هم از اول بازی :
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی .
نظامی .
رجوع به پیشی دادن شود. || قبلاً، بطور مساعده پیش دادن تمام یا قسمتی از مواجب یا جیره و مانند آن را پیش از رسیدن وقت آن پرداختن .
فرهنگ عمید
* پیشی جستن: (مصدر لازم )
۱. تلاش کردن برای پیش افتادن.
۲. = * پیشی گرفتن
* پیشی دادن: (مصدر متعدی ) حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن.
* پیشی کردن: (مصدر لازم )
۱. = * پیشی گرفتن.
۲. = * پیشی جستن
* پیشی گرفتن: (مصدر لازم ) پیش افتادن، جلو افتادن.
سبقت؛ تقدم؛ پیش افتادن؛ پیش بودن.
〈 پیشی جستن: (مصدر لازم)
۱. تلاش کردن برای پیش افتادن.
۲. = 〈 پیشی گرفتن
〈 پیشی دادن: (مصدر متعدی) حق تقدم دادن؛ فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن.
〈 پیشی کردن: (مصدر لازم)
۱. = 〈 پیشی گرفتن.
۲. = 〈 پیشی جستن
〈 پیشی گرفتن: (مصدر لازم) پیش افتادن؛ جلو افتادن.
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
۱بدرقه – مشایعت ۲از اصوات برای صدا زدن گریه
پیشنهاد کاربران
2 ) سبقت گرفتن
3 ) برتری و تقدم
4 ) و ممکن است در جمله منظور گربه باشد