ولگردی کردن
فارسی به انگلیسی
dawdle, gad, idle, loaf, meander, ramble, stray
فارسی به عربی
رغیف , شریب , صعلوک , متشرد , هیکل
مترادف و متضاد
ریشخند کردن، سر فرود آوردن، ولگردی کردن، بیشعور دانستن
پوست کندن، ولگردی کردن
ولگردی کردن
لاس زدن، عشقبازی کردن، ولگردی کردن
ولگردی کردن، پرسه زدن، وقت را بیهوده گذراندن
ولگردی کردن، تلکه کردن
ولگردی کردن، پرسه زدن
فرهنگ فارسی
(مصدر ) هرزه گردی کردن آواره بودن .
لغت نامه دهخدا
ول گردی کردن. [ وِ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول ،هرزه گردی کردن. آواره بودن. بیکاربیکار راه رفتن.
کلمات دیگر: