کلمه جو
صفحه اصلی

مستهلک


مترادف مستهلک : نیست شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان رفته، پرداخت تدریجی دین

برابر پارسی : فرسوده، ازمیان رفته، نابود، نیست

فارسی به انگلیسی

amortized, absorbed

عربی به فارسی

مصرف کننده


مترادف و متضاد

اسم


نیست‌شده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیان‌رفته


پرداخت‌تدریجی دین


۱. نیستشده، نحوشده، نابود، نابودشده، نابودگردیده، معدوم، ازمیانرفته
۲. پرداختتدریجی دین


فرهنگ فارسی

نیست شده، نابود شده
( اسم ) ۱ - نیست شده نابود گردیده
هلاک کننده و مهلک

فرهنگ معین

(مُ تَ لَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نابوده شده ، هلاک شده ، از بین رفته .

لغت نامه دهخدا

مستهلک. [ م ُ ت َ ل ِ ] ( ع ص ) هلاک کننده و مهلک. || مصرف کننده و تمام کننده مالی را. || کوشنده در کاری با شتاب. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به استهلاک شود.

مستهلک. [ م ُ ت َ ل َ ] ( ع ص ) معدوم و نیست و نابود شده. هلاک و نابود شده. ( از اقرب الموارد ). هلاک شونده. ( غیاث ). || مالی که مصرف شده و تمام شده باشد. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به استهلاک شود. || پرداخته شده به تدریج ( وام ). || بدست بازآمده تدریجاً ( سرمایه اختصاص یافته به امری ). || در اصطلاح عرفا، کسی که فانی در حضرت ذات احدیت است بنحوی که از او اسم و رسم باقی نماند. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا ) :
کی باشد و کی لباس هستی شده شق
تابان گشته جمال وجه مطلق
دل در سطوات نور او مستهلک
جان در غلبات شوق او مستغرق.
( منسوب به ابوسعید ابی الخیر ).
- مستهلک شدن ؛ نیست شدن. نابود شدن.
- || بتدریج پرداخته شدن ( قرض ). تدریجاً پایان گرفتن ( وام ).
- || تدریجاً بدست بازآمدن ( سرمایه به کار رفته ).
- مستهلک کردن ؛ نیست و نابود کردن.
- || بتدریج پرداختن.
- || به تدریج بازگرداندن ( سرمایه به کار رفته ).
- مستهلک گردیدن ؛ مستهلک شدن.
- مستهلک گشتن ؛ مستهلک شدن.

مستهلک . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) معدوم و نیست و نابود شده . هلاک و نابود شده . (از اقرب الموارد). هلاک شونده . (غیاث ). || مالی که مصرف شده و تمام شده باشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به استهلاک شود. || پرداخته شده به تدریج (وام ). || بدست بازآمده تدریجاً (سرمایه ٔ اختصاص یافته به امری ). || در اصطلاح عرفا، کسی که فانی در حضرت ذات احدیت است بنحوی که از او اسم و رسم باقی نماند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا) :
کی باشد و کی لباس هستی شده شق
تابان گشته جمال وجه مطلق
دل در سطوات نور او مستهلک
جان در غلبات شوق او مستغرق .

(منسوب به ابوسعید ابی الخیر).


- مستهلک شدن ؛ نیست شدن . نابود شدن .
- || بتدریج پرداخته شدن (قرض ). تدریجاً پایان گرفتن (وام ).
- || تدریجاً بدست بازآمدن (سرمایه ٔ به کار رفته ).
- مستهلک کردن ؛ نیست و نابود کردن .
- || بتدریج پرداختن .
- || به تدریج بازگرداندن (سرمایه ٔ به کار رفته ).
- مستهلک گردیدن ؛ مستهلک شدن .
- مستهلک گشتن ؛ مستهلک شدن .

مستهلک . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) هلاک کننده و مهلک . || مصرف کننده و تمام کننده مالی را. || کوشنده در کاری با شتاب . (از اقرب الموارد). و رجوع به استهلاک شود.


فرهنگ عمید

نیست شده، نابودشده.

فرهنگ فارسی ساره

فرسوده



کلمات دیگر: