( صفت ) آنکه اثر پای بجای نگذارد کسی که رد پایش بجا نماند بی نشان : پی کور شبرویست نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام . ( خاقانی )
پی کور
فرهنگ فارسی
فرد دچار پیکوری
لغت نامه دهخدا
پی کور. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین :
پی کور شبروی است ، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام.
زآن سوی جهان هبات جویم.
پی کور نمایند ره کاهکشان را.
بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم.
پی کور شبروی است ، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام.
خاقانی.
ای مرکب عمر رفته پی کورزآن سوی جهان هبات جویم.
خاقانی.
سیاره اقطاع ز خوف تو بهر صبح پی کور نمایند ره کاهکشان را.
نظیری.
آنم که بعقل در جنون میگردم بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم.
حیاتی گیلانی ( از آنندراج ).
فرهنگستان زبان و ادب
{amaurotic} [علوم پایۀ پزشکی] فرد دچار پی کوری
پیشنهاد کاربران
پیکور : [اصطلاح راه سازی] چکش هیدرولیکی ( که به جای پاکت بیل مکانیکی نصب می شه )
کلمات دیگر: