قسطون. [ ق ُ ] ( اِخ ) دژی است از توابع حلب. ( از منتهی الارب ). قلعه ای است در روج از توابع حلب. ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت. ( معجم البلدان ).
قسطون
لغت نامه دهخدا
قسطون. [ ق ُ ] ( اِخ ) دژی است از توابع حلب. ( از منتهی الارب ). قلعه ای است در روج از توابع حلب. ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت. ( معجم البلدان ).
قسطون . [ ق َ ] (معرب ، اِ) نباتی است که بالفعل مفقود است ، ساقش مربع و زیاده بر ذرعی وبرگش دراز و به شکل بلوط و از ساق میروید و خشبوی و برگهای اسفل بزرگتر و از اعلی کوچکتر و گلش زرد و دربوی شبیه به صعتر و تخمش در انتهاء ساق مجتمع و بیخش باریک و شبیه به خربق و مستعمل از آن برگ و بیخ است . در سیُم گرم و خشک و شرب او قبل از سموم و بعد ازآن رافع مضرت او و از مجرباب شمرده اند و مُدِرّ بول و مسهل و هاضم و جهت درد سپرز و ضعف جگر و صرع و جنون و قرحه ٔ ریه و عصاره ٔ او جهت درد گوش و درد دندان و طبیخ غلاف ثمر او را جهت قی مفرط مجرب دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || جندبیدستر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قسطورة و قسطوریون شود.
قسطون . [ ق ُ ] (اِخ ) دژی است از توابع حلب . (از منتهی الارب ). قلعه ای است در روج از توابع حلب . ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت . (معجم البلدان ).
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای سوریه