( مصدر ) آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن .
صلا زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صلا زدن. [ ص َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) آواز دادن برای طعام. آواز دادن. بانگ دادن. خواندن بسوی چیزی :
برره قول کاسه گر کوس نوای نو زند
برسر خوانچه طرب مرغ صلای نو زند.
به که خوری چون خر عیسی گیا.
زده بر گل صلای نوش بر نوش.
خانه فروشانه صلائی زدند.
نشسته پیر و صلائی بشیخ و شاب زده.
صلائی به شاهان پیشینه زن.
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد.
صلا بر سنگ طفلان می زند آوازنخجیرم.
روزت صلای شام هم از بامدادزد
تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده ای.
برره قول کاسه گر کوس نوای نو زند
برسر خوانچه طرب مرغ صلای نو زند.
خاقانی.
زانکه زنی نان کسان را صلابه که خوری چون خر عیسی گیا.
نظامی.
به هر گوشه دو مرغک گوش بر گوش زده بر گل صلای نوش بر نوش.
نظامی.
هر دو بشبگیر نوائی زدندخانه فروشانه صلائی زدند.
نظامی.
در سرای مغان رُفته بود و آب زده نشسته پیر و صلائی بشیخ و شاب زده.
حافظ.
دم از سرّ این دیر دیرینه زن صلائی به شاهان پیشینه زن.
حافظ.
من از رنگ صلاح آن دم بخون دل بشستم دست که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد.
حافظ.
نپنداری که از قید جنون عشق دلگیرم صلا بر سنگ طفلان می زند آوازنخجیرم.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
رجوع به صلا شود. || بانگ دردادن برای نماز. آواز دادن برای نماز : روزت صلای شام هم از بامدادزد
تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده ای.
خاقانی.
رجوع به صلا شود.پیشنهاد کاربران
آوازدادن
صداکردن، آواز دادن
کلمات دیگر: