کلمه جو
صفحه اصلی

صلصلکان

پیشنهاد کاربران

صلصلکان : solsol ) عربی ( جانوری ) فاخته ( مِ
مثال : گهی بلبل زندبرزیر وگه صلصل زند بر بم/گهی قمری کند از برگهی ساری کنداملی ( منوچهری دامغانی )
بلبل سرودراست کند بر سمن/صلصل قصیده نظم کند بر چنار ( فرخی سیستانی )
"صلصل" به سروبن بر، با نغمه کهن
بلبل به شاخ گل بر با لحنک غریب ( رودکی )
بعضی از قدما گصلصلگرا غیر از فاخته دانسته اند
صلصلک /صلصلکان
( عربی - فارسی ) کوچک شده ( مصغّر ) صلصل است صلصل کوچک /
بلبلکان زوج زوج زیر وبم انگیخته/صلصلکان فوج فوج/خوش به هم آمیخته ( قاآنی )
قمریکان نای بیاموختند/صلصلکان مشک تبت سوختند 0منوچهری
از کتاب مستطاب فرهنگ بزرگ سخن اثر استاد بی نظیرم دکتر حسن انوری
مصطفا شفافی


کلمات دیگر: